● یاد

پارسال درست همین موقعها بود. ماه رمضون شروع شده بود.سالها بود که به خاطر تنگی نفس روزه نمی گرفت. آروم و بی صدا یه گوشه توی هال کنار کتابخونه می نشست. پاشو دراز می کرد، عینکشو می زد و قرآن رو جلوش باز می کرد و می خوند. تا آخر ماه دو بار قرآنو ختم کرد. چند ساعت قبل از افطار با خوشحالی می رفت فرنی درست می کرد تا حامد که خیلی دوست داشت برای افطار بخوره. بعد از ماه رمضون اصرار داشت که بره.هر چی بهش اصرار می کردیم که بمونه، می گفت نه باید برم. آره باید می رفت. باید با آغوش باز به استقبال مرگ می رفت.
می دونی؟ خیلی دلم تنگه. هنوز باورم نشده که دیگه نیستی. هنوز چهره مهربون و مظلومت جلو چشمامه. هنوز گرمای دستای پیر و نحیفتو تو دستام احساس می کنم. هنوز صدای پرمحبتت توی گوشم می پیچه.هنوز....
چه زود و چه بد رفتی! قدر گهر وجودت را ندانستیم و حالا دیگر فقط افسوس ... افسوس ... افسوس ...

جای لبخند اقاقی بین گلهای تو باغچه
گل لبخند تو مونده توی عکسای رو طاقچه
هنوزم عطر تو داره در و دیوارای خونه
حتی گنجشکای خونه می گیرن بی تو بهونه
چه سکوتی داره خونه بعد گریه های آخر
واسه گرمای نگاهت دل من تنگه مسافر
+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره