● عقد و داستان های دیگر *
( چند وقت قبل از عقد، یعنی اونموقع که هنوز هیچ خبری نبود )
داماد بعد از این: " من هیچ وقت تو عروسیم کراوات نمی بندم. کراوات افسار تمدنه. تازه حلقه که اصلاً دستم نمی کنم. حلقه چیه؟ " !!!
(چند وقت بعد، یعنی در دوران نومزدنگ )
مجدداً داماد: " از خانومم اجازه گرفتم که کراوات نزنم و حلقه دستم نکنم. ایشون اجازه نداد. گفت اصلاً حرفشو نزن. منم هر چی ایشون امر کنن انجام می دم. " !!! : )))
( هنگام خرید آینه شمعدان دو روز مانده به عقد )
زن داییِ عروس: " این آینه شمعدونا خوب نیست. عروس آینه شمعدون نقره میخواد. " !!!
مادر داماد: " باشه. این آقای فروشنده که میگه اینجا آینه شمعدونِ نقره نیست. باید از اصفهان بخریم."
زن دایی عروس: " یعنی میشه تا روز عقد برید اصفهان، بخرید و برگردید. " !!!!!!!! : )))
( روز بله برون )
پدر و مادر عروس: " برای ما فرق نمیکنه. بچه ها هر چی خودشون تصمیم گرفتن و هر چی دوست داشتن بخرن. مهم اونا هستن. "
( چند روز مانده به عقد )
پدر و مادر عروس به مادر داماد: " بچه ها رفتن سرویس طلا سفید انتخاب کردن. ولی طلا سفید خوب نیست. باید بریم طلای زرد بگیریم. این خنچه عقدی که خودشون انتخاب کردن هم اصلاً خوب نیست. کوچیکه. آبرومندانه نیست. ما خودمون می ریم یه خنچه دیگه انتخاب می کنیم. " !!!!!!!
( در مراسم عقد )
زن عموی داماد به من: " اینقدر می گفتن عروس خوشگله این بود! این که اصلاً قشنگ نیست. فکش که جلوئه. دندوناش هم که مرتب نیست. اصلاً به خاطر همینه که همش دهنشو می بنده. من از نزدیک دیدمش. اگه آرایش نداشته باشه قیافه ش اصلاً خوب نیست. "
من: " !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! "
* عنوان مجموعه داستانی اثر اسماعیل فصیح
داماد بعد از این: " من هیچ وقت تو عروسیم کراوات نمی بندم. کراوات افسار تمدنه. تازه حلقه که اصلاً دستم نمی کنم. حلقه چیه؟ " !!!
(چند وقت بعد، یعنی در دوران نومزدنگ )
مجدداً داماد: " از خانومم اجازه گرفتم که کراوات نزنم و حلقه دستم نکنم. ایشون اجازه نداد. گفت اصلاً حرفشو نزن. منم هر چی ایشون امر کنن انجام می دم. " !!! : )))
( هنگام خرید آینه شمعدان دو روز مانده به عقد )
زن داییِ عروس: " این آینه شمعدونا خوب نیست. عروس آینه شمعدون نقره میخواد. " !!!
مادر داماد: " باشه. این آقای فروشنده که میگه اینجا آینه شمعدونِ نقره نیست. باید از اصفهان بخریم."
زن دایی عروس: " یعنی میشه تا روز عقد برید اصفهان، بخرید و برگردید. " !!!!!!!! : )))
( روز بله برون )
پدر و مادر عروس: " برای ما فرق نمیکنه. بچه ها هر چی خودشون تصمیم گرفتن و هر چی دوست داشتن بخرن. مهم اونا هستن. "
( چند روز مانده به عقد )
پدر و مادر عروس به مادر داماد: " بچه ها رفتن سرویس طلا سفید انتخاب کردن. ولی طلا سفید خوب نیست. باید بریم طلای زرد بگیریم. این خنچه عقدی که خودشون انتخاب کردن هم اصلاً خوب نیست. کوچیکه. آبرومندانه نیست. ما خودمون می ریم یه خنچه دیگه انتخاب می کنیم. " !!!!!!!
( در مراسم عقد )
زن عموی داماد به من: " اینقدر می گفتن عروس خوشگله این بود! این که اصلاً قشنگ نیست. فکش که جلوئه. دندوناش هم که مرتب نیست. اصلاً به خاطر همینه که همش دهنشو می بنده. من از نزدیک دیدمش. اگه آرایش نداشته باشه قیافه ش اصلاً خوب نیست. "
من: " !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! "
* عنوان مجموعه داستانی اثر اسماعیل فصیح