● پایان یک هفته ی مشوش!
امتحان
آخرش امتحان ندادیم! یعنی بچه ها نذاشتن استاد امتحان بگیره! درسته که اگه امتحان می گرفت شاید نمره ام هیچ خوب هم نمی شد، ولی الان دست کم دلم نمی سوخت که دو روز از مرخصی هام هدر رفته! :(( حالا میدونم که برای پایان ترم بیچاره ام! حجمش زیاده و وقت من کم. ولی مهم نیست. توکل به خدا، یه کاریش می کنم. فقط تو این قضیه یه چیزی بیشتر از قبل برام معلوم شد. خیلی ها اون چیزی که نشون میدن نیستن و یه تلنگر کافیه تا او روشون هویدا بشه. بعضیها هم که خدا رو شکر به مار ماهی مانند، نه این تمام نه آن! فقط موندم من چرا اینقدر احمقم!!!
اثاث کشی!
توی این هیر و ویری همین یکی رو کم داشتم! همینطوریش خیلی وقت و انرژی و حال و حوصله دارم، این یکی هم شد قوز بالا قوز! البته از قدیم الایام فرموده اند هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد! ولی خدا وکیلی حالا فهمیدم اینایی که مستأجرن، طفلکی ها چی میکشن! فرضشو بکن تو هر سال مجبور باشی از یه خونه بری یه خونه دیگه. یعنی هنوز پهن نکرده، جمع کنی و دِ برو که رفتی! وحشتناکه! یادم باشه بهش بگم حتماً خونه داشته باشه و گرنه من یکی که نیستم! ;))
فشم در مه!
جهت رفع خستگی هم که شده، شال و کلاه کردیم و با آزاده و زینب رفتیم فشم! آقا اگه بدونید چه مه ای بود! تو بعضی قسمتهای جاده، فقط ماشین جلویی رو می دیدیم. ولی آی قشنگ بود و حال داد! زینب یه کم حالش بهتر شده بود! درگیریهای عاطفی آدمو داغون میکنه! بازم صد رحمت به حامد! این یکی رسماً یه چیزیش می شد، هم خودش هم خانواده اش! من نمی دونم این دختره کی میخواد عاقل بشه و قدر خودش رو بدونه!
یاد
هیچ وقت طرفدار پر و پا قرص کارهای ناصر عبداللهی نبودم. اگر بود کاری از او می شنیدم و گرنه خودم دنبالش نبودم. اما همیشه به عنوان یکی از پایه گذاران موسیقی پاپ در جمهوری اسلامی ایران و مهمتر از اون تعلق خاطری که به شهر بندرعباس و مردمش داشتم، براش احترام قائل بودم. مرگش برام خیلی غیرمنتظره بود، اون هم به این شکل! همه اش یاد اون شبی می افتم که بعد از اجرای کنسرتش توی محوطه نمایشگاه دیدمش و صحبتهای گرمی که بین اون و برادرهام رد و بدل شد! یعنی الان جدی جدی باید بگم روحش شاد؟!
خدایش بیامرزاد.
آخرش امتحان ندادیم! یعنی بچه ها نذاشتن استاد امتحان بگیره! درسته که اگه امتحان می گرفت شاید نمره ام هیچ خوب هم نمی شد، ولی الان دست کم دلم نمی سوخت که دو روز از مرخصی هام هدر رفته! :(( حالا میدونم که برای پایان ترم بیچاره ام! حجمش زیاده و وقت من کم. ولی مهم نیست. توکل به خدا، یه کاریش می کنم. فقط تو این قضیه یه چیزی بیشتر از قبل برام معلوم شد. خیلی ها اون چیزی که نشون میدن نیستن و یه تلنگر کافیه تا او روشون هویدا بشه. بعضیها هم که خدا رو شکر به مار ماهی مانند، نه این تمام نه آن! فقط موندم من چرا اینقدر احمقم!!!
اثاث کشی!
توی این هیر و ویری همین یکی رو کم داشتم! همینطوریش خیلی وقت و انرژی و حال و حوصله دارم، این یکی هم شد قوز بالا قوز! البته از قدیم الایام فرموده اند هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد! ولی خدا وکیلی حالا فهمیدم اینایی که مستأجرن، طفلکی ها چی میکشن! فرضشو بکن تو هر سال مجبور باشی از یه خونه بری یه خونه دیگه. یعنی هنوز پهن نکرده، جمع کنی و دِ برو که رفتی! وحشتناکه! یادم باشه بهش بگم حتماً خونه داشته باشه و گرنه من یکی که نیستم! ;))
فشم در مه!
جهت رفع خستگی هم که شده، شال و کلاه کردیم و با آزاده و زینب رفتیم فشم! آقا اگه بدونید چه مه ای بود! تو بعضی قسمتهای جاده، فقط ماشین جلویی رو می دیدیم. ولی آی قشنگ بود و حال داد! زینب یه کم حالش بهتر شده بود! درگیریهای عاطفی آدمو داغون میکنه! بازم صد رحمت به حامد! این یکی رسماً یه چیزیش می شد، هم خودش هم خانواده اش! من نمی دونم این دختره کی میخواد عاقل بشه و قدر خودش رو بدونه!
یاد
هیچ وقت طرفدار پر و پا قرص کارهای ناصر عبداللهی نبودم. اگر بود کاری از او می شنیدم و گرنه خودم دنبالش نبودم. اما همیشه به عنوان یکی از پایه گذاران موسیقی پاپ در جمهوری اسلامی ایران و مهمتر از اون تعلق خاطری که به شهر بندرعباس و مردمش داشتم، براش احترام قائل بودم. مرگش برام خیلی غیرمنتظره بود، اون هم به این شکل! همه اش یاد اون شبی می افتم که بعد از اجرای کنسرتش توی محوطه نمایشگاه دیدمش و صحبتهای گرمی که بین اون و برادرهام رد و بدل شد! یعنی الان جدی جدی باید بگم روحش شاد؟!
خدایش بیامرزاد.