● جشن تولد دو سالگی

امروز این وبلاگ دو ساله شد. شاید بعد از دو سال بشود بگویم که تکلیفم با خودم و این وبلاگ چیست! اصلاً خیلی وقت بود می خواستم بگویم. ولی نمیشد! حالا دوست دارم بگویم. وبلاگ قبل از هر چیزی برایم یک دفتر خاطرات است. من تقریباً هیچ وقت نتوانستم خاطرات و افکارم را روی کاغذ بیاورم و وبلاگ فرصت بسیار مناسبی بود برای ثبت افکار، خاطرات و سیر اندیشه هایم. دوست داشتم اینجا آزادانه بنویسم و خودم را سانسور نکنم. به همین خاطر هم جز دو نفر از دوستان نزدیکم، کسی نمی داند که من اینجا می نویسم و نه حتی یک نفر از اعضای خانواده ام! بسیار مایلم که این وضعیت حفظ شود و اگر روزی اینجا به اصطلاح لو برود شاید دیگر ادامه ندهم! به این دلیل هم هست که هیچ کجا نه اسمم را گفته ام، نه شغلم و نه هر آن چیزی که ممکن است هویتم را فاش کند! دلم نمی خواهد کسانی هم که می دانند، به آنها اشاره ای کنند! البته این به این معنی نیست که وارد رابطه های جدید نمی شوم. آنچه گفتم بیشتر در مورد کسانی است که پیش از اینها می شناختندم!

با این حال آدمی که پشت این سطور پنهان است با خودِ واقعی من تفاوت چندانی ندارد. شاید فقط در جزئیاتی اندک! دست کم خودم که اینطور فکر می کنم! به طور کلی معتقدم که نباید در مورد آدم ها زود قضاوت کرد! اما باز خوردها نشان می دهند که خیلی هایتان زود قضاوت کرده اید! من به هیچ عنوان آن آدمِ مذهبی یا مؤمنی که تصور کرده اید نیستم! کتمان نمی کنم که دوست داشتم با اطمینان بگویم که مؤمن ام ولی خب واقعیت چیز دیگری است! باور کنید نمی شود هر کـس را که دو خط از آیات قرآن یا نهج البلاغه و... نوشت، مؤمن تلقی کرد، چون در آن صورت شرق شناسان و اسلام شناسان از همه مؤمن تر اند! فکر نکنید این ها را می گویم به منظور خاصی! قصدم فقط تنویر افکار عمومی است! ;)) یکبار کسی در مورد من گفت: "یکی که بین مدرنیته و دین راه مي ره. روحیاتی که احترام به سنت رو در کنار تعظیم به مرزهای پست مدرن تلفیق مي کنه"!!! خب این هم نظری بود برای خودش! بگذریم. چه اهمیتی دارد؟!!!

و اما. من قرار نیست اینجا حرف خاصِ قابل توجهی بزنم. همانطوری که تا به حال نزده ام و دیده اید! می دانم که این وبلاگ خوانندگان زیادی ندارد. انتظاری بیش از این هم نداشتم. به هر حال ما اینجا را به این دلیل برای نوشتن انتخاب کرده ایم که خوانده شویم و گرنه یک دفتر خاطرات کوچک که خیلی بی دردسر تر و کم هزینه تر از اینجاست! فقط می خواهم بگویم اگر چه نمی توانم منکر این شوم که از داشتن خوانندگان بسیار حتماً ذوق زده خواهم شد ولی این واقعاً دغدغه اصلی ام در مورد این وبلاگ نیست! با این حال همیشه از دیدن یک کامنت جدید، ذوق می کنم و مشتاقانه برای خواندنش می شتابم.

وبلاگستان به من درس های بزرگی آموخت. در این دو سال به اندازه چندین سال چیز یاد گرفتم. دیدم به محیط اطرافم کاملاً عوض شده و به همه چیز با دقت و نکته سنجیِ بیشتری می نگرم. این فضا را دوست دارم و باقی ماندن در آن را دوست تر! ولی به هر حال هر آمدنی را رفتنی است. مثلاً این دومین سالگرد تولد به سادگی می توانست دومین سالگرد مرگ نویسنده این خزعبلات باشد، نمی توانست؟! چه کنیم که ناگزیریم از رفتن!

ببخشید که طولانی شد. فکر می کردم باید این ها را بگویم!

Labels:

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره