● هر آنکه از دیده رَوَد، از دل رَوَد؟!
برایم خیلی عجیب بود. بارها شنیده بودم و حتی تجربه کرده بودم که: هر آنکه از دیده رود، از دل رود! از آخرین باری که او را دیده بود، چندین سال می گذشت. در این مدت افراد زیادی وارد زندگی اش شده بودند. خیلی از این افراد بارها به او ابراز علاقه کرده بودند. شاید اگر من به جای او بودم، بعد از گذشت مدتی، طاقت نمی آوردم و بالأخره تحت تأثیر قرار می گرفتم. نمی دانم. شاید! ولی او چنین نبود. این جدایی و دوری، انگار، روز به روز آتش عشقش را شعله ورتر می ساخت. عشقش برایش یگانه بود و این اواخر حتی لحظه به لحظه عاشق تر می شد. و من این را کاملاً حس می کردم.
قبل از اینکه او را ببینم، مطمئن بودم که در این زمانه، هیچ عشقی وجود ندارد. حق داشتم. دیده بودم کسانی را، زیاد هم دیده بودم، که صبح به یک نفر اظهار عشق و علاقه می کردند، ظهر به یکی و شب به دیگری. این اظهار عشقشان چنان بود که حتی برای لحظه ای طرف مقابلشان شکی به دل راه نمی داد و این نقاب را تا مدتها می توانستند حفظ کنند!
در ابتدا باور او نیز برایم مشکل بود. نمی خواستم باور کنم که هنوز انسان وجود دارد، ولی سرانجام این حقیقت را پذیرفتم. او معانی را در ذهن من تغییر داد و معنی عشق را زنده کرد. حالا دیگر می دانم که اگر دل واقعاً دل باشد، دیدن یا ندیدن برایش مسأله نیست. می توان با همه بود، همه را دوست داشت، با همه رابطه دوستی برقرار کرد ولی عشق را جاودان ساخت. مثل او که چنین است!
قبل از اینکه او را ببینم، مطمئن بودم که در این زمانه، هیچ عشقی وجود ندارد. حق داشتم. دیده بودم کسانی را، زیاد هم دیده بودم، که صبح به یک نفر اظهار عشق و علاقه می کردند، ظهر به یکی و شب به دیگری. این اظهار عشقشان چنان بود که حتی برای لحظه ای طرف مقابلشان شکی به دل راه نمی داد و این نقاب را تا مدتها می توانستند حفظ کنند!
در ابتدا باور او نیز برایم مشکل بود. نمی خواستم باور کنم که هنوز انسان وجود دارد، ولی سرانجام این حقیقت را پذیرفتم. او معانی را در ذهن من تغییر داد و معنی عشق را زنده کرد. حالا دیگر می دانم که اگر دل واقعاً دل باشد، دیدن یا ندیدن برایش مسأله نیست. می توان با همه بود، همه را دوست داشت، با همه رابطه دوستی برقرار کرد ولی عشق را جاودان ساخت. مثل او که چنین است!