● نمی توان آب رفته را به جوی باز گرداند!

  • دو زن باردار با کودکانی در آغوش، کیپ تا کیپِ دیگر آواره گان کف اتوبوس نشسته اند. مجالی نیست برای لحظه ای تکان خوردن یا جا به جا شدن! مرد تمام مسیر را ایستاده است. جاده انگار تمامی ندارد. آبادان تا اصفهان راه درازی است!
  • نگاهها آکنده از نفرت است! متهمند به ترسویی و وطن فروشی. حالا دیگر مطمئن اند که هیچ کجا جای آنها نیست. استیصال حس خوبی نیست!
  • هوا سرد است. به سرما عادت ندارند. آبادان هیچ وقت سرد نبود. پولی نیست برای تهیه لباس مناسب. چکار باید بکنند؟!
  • دخترکان لبه پنجره نشسته اند. آدمهای توی خیابان را می شمرند. وضعیت سفید است ولی هر آن ممکن است قرمز شود. طفلک دخترکان غریب! در آن بالاخانه هیچ سرگرمی ای وجود ندارد!
  • مجبور می شوند که مهاجرت کنند به یک شهر غریب، دور افتاده و محروم با شرایطی دشوار برای زندگی. مهم نیست. حداقل آنجا از خمپاره و گلوله و بمب خبری نیست! دست کم سقفی هست تا محافظتشان کند از نگاههای پر نفرت و منتِ نامحرمانِ هموطن!
  • خمپاره درست نشسته وسط سرِ مرد جوان و سرش را شکافته. به زور شاید 19 سال داشته باشد. سرش را با پنبه پر کرده اند در مرده شور خانه. برادر بزرگ را بر سر جسد بی جان می برند. برادر نمی گرید. همه غمِ بزرگ را در سینه می ریزد و با دود سیگار سعی می کند بیرونشان کند! جعبه جعبه های سیگار طاقت غم او را ندارند!
  • مرد در بیمارستان بستری است. سینه اش را شکافته اند تا رگهای پایش را به قلبش پیوند بزنند. رگها دیگر گنجایش غم را نداشتند!

.

.

.

.

.

.

.

  • صدام، دیکتاتور بزرگ، اعدام شد!!!




    پ. ن. : اشکهایم را که بی اختیار می ریزند، یادگاری می گذارم بر این بی عدالتیِ تاریخ!
+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره