● مطلب باید خودش بیاد!
بدم می آید از اینکه برای رساندن منظوری جان بکنم و آخر سر هم نتوانم درست و حسابی از پس موضوع بر بیایم. اتفاقی که خیلی وقت ها برایم پیش می آید. در چنین مواقعی ترجیح می دهم اصلاً ننویسم. بهتر از چرت و پرت نوشتن است. نیست؟!
بگذریم. از آنجایی که جان به جانم کنند، همان علاف سینما برویی هستم که بودم، توی این بحبوحه هم که یک عالم کار دارم، آدم نشدم که نشدم! هم رئیس را دیدم و هم روز سوم!!!
از "رئیس" که هیچ توقعی نداشتم. نرفته پیدا بود چیست. مگر می شود این عمو مسعود فیلم بسازد و یک کار شسته و رفته ی به دور از تخیلات آبکی از آب دربیاید؟! هان؟! می شود؟! عمو جان! تو را به خدا بی خیال شو! آخر مگر تهران، تگزاس است که داشتن اسلحه و شلیک و بکش و بکش در خیابان یک امر عادی باشد؟! تازه! این پولاد شما انگار واقعاً پولادین است! شما کجا دیده اید یک نفر که گلوله به پهلویش اصابت کرده و بیش از بیست و چهار ساعت از او خون رفته و بدون بیهوشی گلوله را از تن اش بیرون آورده اند، هنوز دو ساعت از عملش نگذشته و خونش خشک نشده، مثل قرقی بدود و تیراندازی هم بکند؟!!!
عرض شود که ما هیچ نفهمیدیم! البته چون ایشان استاد هستند، مطمئن باشید که اشکال از ماست. ایشان به زبان نمادین سخن می گویند. نماد های بی ربط و آبکی. اگر بگویم من حتی متوجه نشدم داستان از چه قرار بود، باور می کنید؟! فیلمنامه که مشکلی نداشت. پس ایراد از آی کیوی اینجانب است!
شرح در مورد فیلم توضیحات کاملی داده است. توصیه می کنم حتماً حتماً بخوانید:
_ استاد کیمیایی برای سمبلیک کردن هرچه بیشتر سکانس فینال، با باغ وحش تهران طرف قرار داد شده بود و هر جانوری که شما فکرش را بکنید در این میهمانی دعوت داشت. از جوجه کوروکودیلی که روی پیانو راه میرفت تا مار بوآی ۲۰۰ کیلوگرمی که بر گردن یکی از خانمها رژه میرفت.
_ هر کی میخواد دنبال زیدش برود باید موهایش را بزند.
_ سیامک و طلا، شبی را کنار بخاری پیش هم میگذرانند و به جای خیلی کارها که میتوانند بکنند، برای هم جملات فلسفی بلغور میکنند. سیامک میگوید ؛ "اینکه اگه اینجاییم و سلامت، دولتی چشاته" و طلا جواب میدهد ؛ "با یه دنیا تجربه عاشقتم."
خلاصه اینکه کُشت ما را این عمو مسعود با ستاره های آن چنانی اش! به خصوص امین تارخ با آن تیریپ مکش مرگ ما و صدای گوش نوازش! ;))
برنامه بعد: روز سوم
بگذریم. از آنجایی که جان به جانم کنند، همان علاف سینما برویی هستم که بودم، توی این بحبوحه هم که یک عالم کار دارم، آدم نشدم که نشدم! هم رئیس را دیدم و هم روز سوم!!!
از "رئیس" که هیچ توقعی نداشتم. نرفته پیدا بود چیست. مگر می شود این عمو مسعود فیلم بسازد و یک کار شسته و رفته ی به دور از تخیلات آبکی از آب دربیاید؟! هان؟! می شود؟! عمو جان! تو را به خدا بی خیال شو! آخر مگر تهران، تگزاس است که داشتن اسلحه و شلیک و بکش و بکش در خیابان یک امر عادی باشد؟! تازه! این پولاد شما انگار واقعاً پولادین است! شما کجا دیده اید یک نفر که گلوله به پهلویش اصابت کرده و بیش از بیست و چهار ساعت از او خون رفته و بدون بیهوشی گلوله را از تن اش بیرون آورده اند، هنوز دو ساعت از عملش نگذشته و خونش خشک نشده، مثل قرقی بدود و تیراندازی هم بکند؟!!!
عرض شود که ما هیچ نفهمیدیم! البته چون ایشان استاد هستند، مطمئن باشید که اشکال از ماست. ایشان به زبان نمادین سخن می گویند. نماد های بی ربط و آبکی. اگر بگویم من حتی متوجه نشدم داستان از چه قرار بود، باور می کنید؟! فیلمنامه که مشکلی نداشت. پس ایراد از آی کیوی اینجانب است!
شرح در مورد فیلم توضیحات کاملی داده است. توصیه می کنم حتماً حتماً بخوانید:
_ استاد کیمیایی برای سمبلیک کردن هرچه بیشتر سکانس فینال، با باغ وحش تهران طرف قرار داد شده بود و هر جانوری که شما فکرش را بکنید در این میهمانی دعوت داشت. از جوجه کوروکودیلی که روی پیانو راه میرفت تا مار بوآی ۲۰۰ کیلوگرمی که بر گردن یکی از خانمها رژه میرفت.
_ هر کی میخواد دنبال زیدش برود باید موهایش را بزند.
_ سیامک و طلا، شبی را کنار بخاری پیش هم میگذرانند و به جای خیلی کارها که میتوانند بکنند، برای هم جملات فلسفی بلغور میکنند. سیامک میگوید ؛ "اینکه اگه اینجاییم و سلامت، دولتی چشاته" و طلا جواب میدهد ؛ "با یه دنیا تجربه عاشقتم."
خلاصه اینکه کُشت ما را این عمو مسعود با ستاره های آن چنانی اش! به خصوص امین تارخ با آن تیریپ مکش مرگ ما و صدای گوش نوازش! ;))
برنامه بعد: روز سوم