● هندل زدن!!!

  1. فکر می‌کردم بعد از دفاع آنقدر آزادی فکر و عمل دارم که می‌توانم بیایم اینجا و هر چقدر که دوست دارم بنویسم. از همه جا و همه چیز! ولی نمی‌دانم چرا نمی‌شود! خیلی حرف دارم برای گفتن ولی نوشتنم نمی‌آید!!! :((

  1. تازگی‌ها فکر‌های عجیبی به ذهنم خطور کرده! وَرِ ایراد‌گیر ذهنم می‌گوید این کار برای تو کار نمی‌شود! بیا برو دنبال یک کار متنوع‌تر و نان و آب‌دار تر! وَرِ محافظه کار می‌گوید توی این اوضاع وانفسا کجا میخواهی ول کنی بروی؟! کو کار؟! فکر کردی داری کجا زندگی می‌کنی! آخر کدام آدم عاقلی کار در یکی از مهمترین و اسم و رسم‌دارترین ارگان‌ها را ول می کند!

ولی نمی‌دانم اگر اوضاع به همین منوال پیش برود چقدر می‌توانم اینجا دوام بیاورم!

  1. مقاله‌ام برای یک کنفرانس داخلی (که البته مثلاً بین‌المللی است) به صورت سخنرانی پذیرفته شده است!

  1. "به همین سادگی" را دیدم. کارهای میرکریمی را دوست دارم. ساده و روان هستند. بالأخره بعد از مدتها یک زندگی معمولی را در سینما دیدیم! خسته شده بودیم بس که خانه‌های مجلل و قصرهای عجیب و غریب در این فیلمها به خوردمان دادند که یعنی ایرانیها اینطوری زندگی می‌کنند! به نظرم فیلم برداشت آزادی بود از رمان "چراغها را من خاموش می‌‌کنم" و فیلم "ساعتها"! به‌هم ریختگی فضا و لوکیشن هم مرا یاد فیلم "چهارشنبه سوری" می‌انداخت (عجب آش شله قلمکاری(؟) شد!) !!! آدمها بعضی وقتها خسته می‌شوند. از همه کس و همه چیز و می خواهند بروند، به همین سادگی!

  1. فردا با ماندانا عازم شیراز هستیم. عدل همین حالا که ما می‌خواستیم برویم، شیراز ناامن شد! به این می‌گویند شانس! به هر حال اگر سخنی، پیامی، سفارشی دارید بگویید تا به عرض حضرات حافظ و سعدی برسانیم ;)) اگر زنده برگشتیم که می‌آییم می‌گوییم چه خبر بود! فعلاً زت زیاد!

Labels: , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره