● و اما خرداد
خیلی سعی کردم که این روزها را ساکت باشم و چیزی نگویم و یا اگر می گویم، در مورد همه چیز باشد الا آنچه که باید باشد. اما حالا که دیگر دوم و سوم خرداد گذشته و سکوت نیز دردی را دوا نمی کند، ترجیح می دهم کمی از دلتنگیهایم بگویم یا بهتر بگویم دلتنگیهایمان.
وقتی آن مرد آمد، گویی روحی تازه به پیکر نیمه جانمان دمیدند. تمام آرزوها و خواسته هایمان را تحقق یافته می دیدیم. شاد بودیم و خندان و برای اولین بار به آینده ای روشن می اندیشیدیم. شور و حال فراوانی داشتیم و خود را قادر به انجام کارهایی می دیدیم که پیش تر حتی جرأت فکر کردن به آنها را نیز نداشتیم. فقط خود را می دیدیم و غافل از آن بودیم که این مرد تنهاست. دوستانش کسانی بودند که تمام نام و شهرت خود را به واسطه حضور او داشتند ولی برای رسیدن به اهدافِ گاه بی شرمانه خودشان در حق او بدی ها کردند! بارها بر او تاختند و او را محکوم کردند و به باد انتقاد گرفتند، ولی دریغ از دست یاری ای که به سویش دراز کنند و یا حتی حمایتش کنند. هر اتفاقی که می افتاد، دوست و دشمن او را متهم اصلی قلمداد می کردند و او هر دفعه فقط با یک لبخند پاسخشان را می داد.
دشمنانش هم که ... . خوب بر آنها حرجی نیست. آنها حداقل، مواضعشان روشن بود. من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد!
وقتی که او رفت، تا مدتی نفهمیدیم چه شده ولی اندکی که گذشت، فقدانش را و نابودیِ افکار صلح طلبانه اش را، که این اواخر حتی خود ما نیز به آنها می خندیدیم، با تمام وجود احساس کردیم! اکنون ما مانده ایم و تمام آن آرزوهای از دست رفته، ما مانده ایم و روحیه ای پرخاشجویانه، ما مانده ایم و آینده ای مجهول که در خوشبینانه ترین حالت ممکن، تنها رنگی خاکستری دارد! گریزی نیست. از ماست که بر ماست.
پ.ن:
1. روزی روی جلد مجله " گل آقا " جمله ای خواندم از آن مرد که گفته بود: " کاریکاتور مثل طنز گزنده اما بیدارگر است. من " گزندگی بیدارگر " را به " نوازش خواب آور " ترجیح می دهم. "
ما را چه می شود؟! چرا ماهایی که رأی میلیونی به این طرز تفکر دادیم، اکنون تاب تحمل یک کاریکاتور ساده را نداریم؟!!!
یک روز در کردستان، یک روز در اهواز، یک روز در تبریز! دلمان همان حکومتهای ملوک الطوایفی را می خواهد، مگرنه؟! ما را چه به دموکراسی و آزادی!
2. یادم نمی رود روزی را که با خشم و عصبانیت، عکس آن مرد را از کنار عکس مرحوم شریعتی، که هر دو را در گوشه های یک قاب قرار داده بودم، برداشتم و به کناری افکندم! : (
3. در مورد سوم خرداد نیز حرفها داشتم. این حرفها خیلی به حرفهایی که می خواستم بگویم شبیه است. بقیه حرفهایم هم بماند. گفتن ندارد. تنها تکرار مکررات است!
وقتی آن مرد آمد، گویی روحی تازه به پیکر نیمه جانمان دمیدند. تمام آرزوها و خواسته هایمان را تحقق یافته می دیدیم. شاد بودیم و خندان و برای اولین بار به آینده ای روشن می اندیشیدیم. شور و حال فراوانی داشتیم و خود را قادر به انجام کارهایی می دیدیم که پیش تر حتی جرأت فکر کردن به آنها را نیز نداشتیم. فقط خود را می دیدیم و غافل از آن بودیم که این مرد تنهاست. دوستانش کسانی بودند که تمام نام و شهرت خود را به واسطه حضور او داشتند ولی برای رسیدن به اهدافِ گاه بی شرمانه خودشان در حق او بدی ها کردند! بارها بر او تاختند و او را محکوم کردند و به باد انتقاد گرفتند، ولی دریغ از دست یاری ای که به سویش دراز کنند و یا حتی حمایتش کنند. هر اتفاقی که می افتاد، دوست و دشمن او را متهم اصلی قلمداد می کردند و او هر دفعه فقط با یک لبخند پاسخشان را می داد.
دشمنانش هم که ... . خوب بر آنها حرجی نیست. آنها حداقل، مواضعشان روشن بود. من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد!
وقتی که او رفت، تا مدتی نفهمیدیم چه شده ولی اندکی که گذشت، فقدانش را و نابودیِ افکار صلح طلبانه اش را، که این اواخر حتی خود ما نیز به آنها می خندیدیم، با تمام وجود احساس کردیم! اکنون ما مانده ایم و تمام آن آرزوهای از دست رفته، ما مانده ایم و روحیه ای پرخاشجویانه، ما مانده ایم و آینده ای مجهول که در خوشبینانه ترین حالت ممکن، تنها رنگی خاکستری دارد! گریزی نیست. از ماست که بر ماست.
پ.ن:
1. روزی روی جلد مجله " گل آقا " جمله ای خواندم از آن مرد که گفته بود: " کاریکاتور مثل طنز گزنده اما بیدارگر است. من " گزندگی بیدارگر " را به " نوازش خواب آور " ترجیح می دهم. "
ما را چه می شود؟! چرا ماهایی که رأی میلیونی به این طرز تفکر دادیم، اکنون تاب تحمل یک کاریکاتور ساده را نداریم؟!!!
یک روز در کردستان، یک روز در اهواز، یک روز در تبریز! دلمان همان حکومتهای ملوک الطوایفی را می خواهد، مگرنه؟! ما را چه به دموکراسی و آزادی!
2. یادم نمی رود روزی را که با خشم و عصبانیت، عکس آن مرد را از کنار عکس مرحوم شریعتی، که هر دو را در گوشه های یک قاب قرار داده بودم، برداشتم و به کناری افکندم! : (
3. در مورد سوم خرداد نیز حرفها داشتم. این حرفها خیلی به حرفهایی که می خواستم بگویم شبیه است. بقیه حرفهایم هم بماند. گفتن ندارد. تنها تکرار مکررات است!