● لیک در آیینه می بینم که وای / سایه ای هم زانچه بودم نیستم

خیلی وقت است که از خودم دور شده ام. از آن کسی که باید باشم و نیستم! کسی که هر روز که می گذرد، به جای آنکه به او نزدیکتر شوم، بیشتر از او فاصله می گیرم. اصلاً نمی دانم چرا چنین شد! چرا اینقدر همه چیز عوض شد، چرا همه چیز بر خلاف انتظارم گذشت و چرا من دور شدم، دور دور!
احتیاج به تفکر دارم. باید برگردم به گذشته. باید پیدا کنم آن دلیلی را که باعث افول من شد. باید پیدا کنم منِ گمشده ام را. اشتباهات زیادی کرده ام. تاوان آنها را پس می دهم، خودم می دانم. باید در جستجوی راه حل باشم. تردید سراسر وجودم را فرا گرفته است. خسته شده ام از این همه تلاش بی ثمر، از این همه روزمره گی، از این همه بیهوده گی و از این همه ناتوانی.
من می روم که خود را بیابم. نمی دانم موفق می شوم یا نه، ولی نیاز دارم به یک غور طولانی مدت در وجودم. نمی دانم تا کِی ولی تا مدتی این وبلاگ به روز نمی شود، تا روزی که شاید درست شوم و شاید تا همیشه...
+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره