● فرهنگ کافی شاپ نشینی!

آقا یه کافی شاپی هست تو خیابان ... ، جنب ... ، به اسم ... ( به توصیه یه دوست آدرس رو حذف کردم ) . تابستون که تازه افتتاح شده بود، من و ماندانا جزء اولین کسانی بودیم که کشفش کردیم و مشتریش شدیم. الحق، هم جای دنجی بود و هم محیط زیبایی داشت و هم خلوت بود. فقط یه اشکال داشت! رو به روش دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد بود! حالا این چه ربطی داشت الان میگم:
چند روز پیش گفتیم برای تجدید خاطره، بعد از مدتها یه سر بریم اونجا. وارد که شدیم چشمتون روز بد نبینه! با یه محیط شلوغ که در هاله ای از دود ( نه هاله ای از نور ها! ) احاطه شده بود، مواجه شدیم! یه پاتوق تمام عیار شده بود برای دانشجوهای جینگیله مستون هنر و معماری! بعد از یه خورده انتظار یه جا برای نشستن گیر آوردیم و یه نگاهی به اطرافمون کردیم. ظاهراً سیگار کشیدن شده جزء اصول با کلاسی و با فرهنگی! محال بود کسی رو پیدا کنید که سیگار نکشه، چه دختر چه پسر! منم که بی کلاس و به دود سیگار حساس! کم مونده بود خفه بشم. گفتیم بی خیالِ دود! بشینیم دو کلوم حرف بزنیم بعدش بریم. ولی مگه این صحنه های جالب می گذاشت ما به کار خودمون برسیم! یهو دیدیم که بر و بکس میز بغلی یه بطری حاوی مایعی قرمز رنگ درآوردن و اونو دور میز گردوندن و همه رو به فیض رسوندن! آزادیه دیگه. چه اشکالی داره؟! این هم یه چیزیه تو مایه های همون حق مسلم و اینا! تازه یه چیز دیگه! هر کس از در میومد تو تقریباً با همه میزها سلام احوالپرسی می کرد. یعنی اینکه اونجا همه همدیگه رو می شناختن.
تا حالا شده برید یه جایی و احساس کنید که مثل یه وصله ناجورید؟! این دقیقاً همون احساسی بود که ما داشتیم. دیدیم بهتره تا خاطره های خوبی که از این کافی شاپ داریم، نابود نشده و تا هنوز چپ چپ به ما نگاه نکردن، خودمون مثل بچه آدم بزنیم بیرون! از این به بعد هم یادمون باشه که هر جایی فرهنگ خودشو داره. اینم فرهنگ کافی شاپ نشینیه! اگه فرهنگشو داری، می تونی بری، اگه نداری بهتره اون دور و بر پیدات نشه جیگر!
+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره