● مدار صفر درجه

چندی پیش به لطف دوست خوبم، بالأخره کتاب "مدار صفر درجه" نوشته زنده یاد احمد محمود به دستم رسید. البته چون چاپ اولش سال 1372 است، به احتمال زیاد خیلیها اونو خوندن. این کتاب یک مجموعه سه جلدیه که چهارمین اثر بلند این نویسنده زبردست خوزستانی است.
شِمای کلی داستان، زندگی و فعالیتهای مردم عادی اهواز در سالهای حول و حوش انقلاب است. تمام حوادثی که حالا دیگر به تارخ تبدیل شده اند، در روند داستان دیده می شوند و خواننده _ به خصوص خواننده ای که در زمان انقلاب نبوده _ همگام با شخصیتهای داستان درگیر فعالیتها و شور انقلابی آن دوره می شود و حس و حال آن زمان را به خوبی درک می کند ( البته به زعم من ).

شهروز گفت
_ راستی عمو نوذر، شنیدی سینما رکسِ آبادانِ آتش زده ن؟
نوذر پیش کشید_ " نه_ مو صبح بازار نبوده م." و بالا تنه را کج کرد تا صورت شهروز را ببیند_ " کسی م طوری شده؟ " صدای بلقیس درآمد_ " نوذر _ " و دم دماغش را گرفت. نوذر پس کشید _ از تو آینه نگاه شهروز کرد_ " پرسیدم کسی م طوری شده؟ " شهروز گفت
_ میگن سیصد _ چارصد تا جزغاله شده!
دست نوذر رفت بالا_ " ساواک! کار ساوااکِ و لاغیر! "
شهروز گفت
_ ساواک دل درد داره مردمِ _
صدای نوذر بلند شد _ " می ی خواد بذاره گردن خرابکاراا! تو بچه ئی حالیت نمشه! "
...
صدای نوذر آمد پایین _ " وحشت بزرگ! هاا _ نگوو! " به دور و بر نگاه کرد. پاسبان راهنمایی را دید _ پای تیر چراغ برق _ " تمدن بزرگ! "


از ویژگیهای منحصر به فرد این کتاب، شخصیت پردازی آن است. علاوه بر اینکه تعداد شخصیتها بسیار زیاد است ( به طوری که در ابتدای داستان من کاملاً گیج شده بودم! )، هر یک از آنها به طور شگفت آوری ساخته و پرداخته شده اند، به طوریکه خواننده با شخصیتهایی رو به رو می شود که با مصداق واقعی آنها همه روزه مواجه است و بنابراین به راحتی با آنها ارتباط برقرار می کند.
از دیگر ویژگیهای این کتاب، دیالوگهای آن است که با لهجه جنوبی نوشته شده است. البته شاید برای خواننده ای که با این لهجه آشنایی ندارد، خواندن آن کمی مشکل باشد ولی من به شدت لذت بردم!

نوذر گفت
_ ئی بدبخت هنوز با مردش ملاقات نکرده!
بی بی گفت_ " خدا به داد دلش برسه! " و رو به قبله نشست. خاور شام کشید. نوذر برگشت به بلقیس_ " چند دفعه بگم قوه هانِ بیار! " بلقیس برخاست_ " حواس سی آدم نمیذاری خو !_ " خاور گفت
_زن عمو بیا یه لقمه شام بخور.
بی بی جواب نداد. دستها را، با تسبیح، بالا گرفته بود و ذکر می گفت. نوذر گفت_ " حالا وقت نداره! " خاور گفت
_ لغز نخوان نوذر_ اگر یه لقمه نان می خوریم یا تن سالم داریم همه ش بخاطر رحم خدا به ئی پیرزنه!


( توجه کنید که خاور عروس بی بی است!!!)

یک برداشت شخصی هم دارم! عشقهای آن دوره به نظر می آید که بسیار بی شیله پیله و زیبا و با حجب و حیا بوده اند و دو طرف فقط به خاطر وجود یکدیگر بوده که به هم علاقه مند می شدند. من رنگ هوس را در این عشق ستوده نمی بینم:

باران فنجان را گذاشت. دستش رو میز سر خورد و انگشتان مائده را گرفت. خون جهید به صورت هر دو. باران نگاهِ چشم مائده کرد_ میشی بود. انگشتان مائده را نوازش کرد و حرف که زد، صدایش می لرزید_ " انگشتات پینه بسته؟" مائده سنگین نفس کشید و گفت
_ ها باران_ از قیچی.
_ تو که برش نمی زنی_ میدوزی.
_سرنخ ها_ یکروز و دو روز که نیس. باید قیچی کنم_ زائده ها.
باران دست مائده را جلو کشید. دست دیگرش رفت به جیب کاپشن. جعبه مقوائی کوچک کادو پیچی درآورد و گذاشت کف دست مائده و انگشتانش را بست_ "برا ئی کارت داشتم!"
...
...
"انگشتر بذار انگشتت بینم." مائده من من کرد، وبعد سر انداخت پایین و گفت
_دلم میخواد تو بذاری!
باران سرخ شد. پیش کشید. دستش می لرزید. انگشتر را گرفت و گذاشت به انگشت مائده. آب دهان را قورت داد. نفسش تنگ شد. دستش پیش رفت_ لرزید. پلاک را داد به مائده_ "په_ اینم _ تو بذار دستم!" مائده دید که نگاهشان می کنند. دستبند را تو مشت فشرد و گفت
_بریم!


مدار صفر درجه/ احمد محمود/ انتشارات معین

پ.ن:
_ رمان همسایه ها اولین اثر داستانیِ بلندِ احمد محموده که منجر به شهرت او شد. عادل طیبی در وبلاگش لینک این داستان _ که در نوع خودش یه شاهکاره _ رو قرار داده که می تونید ببینید.

_ آثار بلند این نویسنده به ترتیب عبارتند از: همسایه ها، داستان یک شهر، زمین سوخته، مدار صفر درجه، درخت انجیر معابد.
+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره