● آخرینها
هر چی به روزای آخر سال نزدیک میشیم، خیلی از کارایی که انجام میدیم یا خیلی از اتفاقهایی که میفته، موسوم میشن به آخرین کار یا آخرین اتفاق. مثل آخرین چهارشنبه سال، آخرین روز کاری، آخرین خرید سال، آخرین دیدار، آخرین سلام، آخرین خداحافظی و تازگیها (برای من البته)، آخرین پست!
با اینکه جنب و جوش و شادی مردم آدمو به وجد میاره، ولی این آخرینها یه جورایی یه کم دلتنگی هم به همراه دارن. آخرینهایی که دیگه هیچ وقت برنمی گردن و گاهی شاید هیچ وقت تکرار هم نشن. اصلاً امسال خیلی زود گذشت. از هر کی می پرسم هم همین نظر رو داره. انگار هنوز آمادگی عید رو نداریم! به قول یکی از همکارام، روزها هم برکتشون رو از دست دادن! پر بیراه هم نمیگه، مگه نه؟!
بگذریم. اصلاً نیومده بودم که این حرفها رو بگم. دلم گرفت، دستم رفت به قلم. دلیلش هم این بود:
شهریور 83، کنفرانس بین المللی آمار، تو دانشگاه ما بود. رسم بر اینه که تو هر کنفرانسی، کتابچه ای در نکوداشت و بزرگداشت یکی از بزرگان علم آمار منتشر میشه. تو اون کنفرانس، چون ما درگیر کارای اجرایی بودیم، فرصت نشد که من اون کتابچه رو ببینم، تا اینکه امروز به طور خیلی اتفاقی اون کتاب رو تو قفسه کتابخونه محل کارم دیدم. کتاب در نکوداشت استاد بزرگ آمار ایران، دکتر علی عمیدی بود. با اینکه کل ماجرا رو می دونستم، ولی باز هم از خوندن این کتاب به شدت متأثر شدم.
استاد عمیدی، استاد دانشگاه، محقق، مترجم و مؤلف عالیقدری است که در آذر 81 بر اثر برخورد یک موتور سوار با او، به شدت از ناحیه مغز صدمه دید و پس از ماهها اغما، اکنون تنها نگاهی مات دارد و سکوتی طولانی. استاد بزرگی که هر حرف و سخنش، بارش گوهربار علم بود، اکنون مُهری از سکوت بر لب دارد. شاید ندانید ولی جامعه آماری ایران، با این حادثه تلخ دچار خسرانی عظیم شده است.
مدتهاست که از این مملکت قطع امید کرده ام و امیدی به اصلاحش ندارم، ولی مگر این نوع حوادث قابل پیشگیری نیستند؟ چرا باید تن نیمه جان استاد، تا مدتها پس از تصادف روی زمین بماند؟! چرا نباید از اندک مغزهایی که در کشور مانده اند و تنها عشق است که آنها را نگهداشته، حفاظت شود؟
نمی دانم. شاید بیهوده می گویم. شاید بگویید قسمتش چنین بوده، ولی من شاکی هستم. تنها این مورد را نمی گویم. من کلاً از این اوضاع خسته شده ام. سرم پر است از سؤال و چرا. سؤالهایی بی جواب و بی انتها. بگذریم. خداوند مهربان است. برای شفای دکتر دعا کنید.
******************************************************
منو ببخشید. این روزها جای این حرفا نیست. متأسفانه دیدم که بقیه هم حالی بهتر از من ندارن. با همه این اوصاف، سالی سرشار از موفقیت و صحت و سلامتی برایتان آرزومندم.
عید شما مبارک
با اینکه جنب و جوش و شادی مردم آدمو به وجد میاره، ولی این آخرینها یه جورایی یه کم دلتنگی هم به همراه دارن. آخرینهایی که دیگه هیچ وقت برنمی گردن و گاهی شاید هیچ وقت تکرار هم نشن. اصلاً امسال خیلی زود گذشت. از هر کی می پرسم هم همین نظر رو داره. انگار هنوز آمادگی عید رو نداریم! به قول یکی از همکارام، روزها هم برکتشون رو از دست دادن! پر بیراه هم نمیگه، مگه نه؟!
بگذریم. اصلاً نیومده بودم که این حرفها رو بگم. دلم گرفت، دستم رفت به قلم. دلیلش هم این بود:
شهریور 83، کنفرانس بین المللی آمار، تو دانشگاه ما بود. رسم بر اینه که تو هر کنفرانسی، کتابچه ای در نکوداشت و بزرگداشت یکی از بزرگان علم آمار منتشر میشه. تو اون کنفرانس، چون ما درگیر کارای اجرایی بودیم، فرصت نشد که من اون کتابچه رو ببینم، تا اینکه امروز به طور خیلی اتفاقی اون کتاب رو تو قفسه کتابخونه محل کارم دیدم. کتاب در نکوداشت استاد بزرگ آمار ایران، دکتر علی عمیدی بود. با اینکه کل ماجرا رو می دونستم، ولی باز هم از خوندن این کتاب به شدت متأثر شدم.
استاد عمیدی، استاد دانشگاه، محقق، مترجم و مؤلف عالیقدری است که در آذر 81 بر اثر برخورد یک موتور سوار با او، به شدت از ناحیه مغز صدمه دید و پس از ماهها اغما، اکنون تنها نگاهی مات دارد و سکوتی طولانی. استاد بزرگی که هر حرف و سخنش، بارش گوهربار علم بود، اکنون مُهری از سکوت بر لب دارد. شاید ندانید ولی جامعه آماری ایران، با این حادثه تلخ دچار خسرانی عظیم شده است.
مدتهاست که از این مملکت قطع امید کرده ام و امیدی به اصلاحش ندارم، ولی مگر این نوع حوادث قابل پیشگیری نیستند؟ چرا باید تن نیمه جان استاد، تا مدتها پس از تصادف روی زمین بماند؟! چرا نباید از اندک مغزهایی که در کشور مانده اند و تنها عشق است که آنها را نگهداشته، حفاظت شود؟
نمی دانم. شاید بیهوده می گویم. شاید بگویید قسمتش چنین بوده، ولی من شاکی هستم. تنها این مورد را نمی گویم. من کلاً از این اوضاع خسته شده ام. سرم پر است از سؤال و چرا. سؤالهایی بی جواب و بی انتها. بگذریم. خداوند مهربان است. برای شفای دکتر دعا کنید.
******************************************************
منو ببخشید. این روزها جای این حرفا نیست. متأسفانه دیدم که بقیه هم حالی بهتر از من ندارن. با همه این اوصاف، سالی سرشار از موفقیت و صحت و سلامتی برایتان آرزومندم.
عید شما مبارک