● عقاید یک دلقک
من گمان میکنم در تمام دنیا کسی پیدا نشود که بتواند یک دلقک را بفهمد، حتی یک دلقک هم یک دلقک دیگر را نمیفهمد.
عقاید یک دلقک نوشته هاینریش بُل، از اون کتابایی بود که من خیلی دیر خوندم! یک بار کتاب رو تا نصفههاش پیش رفتم ولی چند هفتهای وقفه افتاد در خوندنش و وقتی دوباره برگشتم برای ادامه دیدم که هیچ کدوم از شخصیتاش یادم نیست! بنابراین از اول شروع کردم و اینبار بدون وقفه!
هانس شنیر، قهرمان داستان که خودش هم راوی ماجراست، یک هنرمند نمایش یا به قول خودش دلقکه که دچار مالیخولیا و سردرده. ماری، دختر مذهبیای که بدون ازدواج، سالها با هانس زندگی کرده، به تحریک هم کیشانش (کاتولیکها)، اونو ترک کرده و این مالیخولیای شنیر رو چند برابر کرده. "فکر دستهای ماری- فقط تصور این که آنها را روی شانه تسوپفنر بگذارد- مالیخولیای مرا تا حد ناامیدی محض تشدید میکرد. یک زن با دستهایش چنان قادر است چیزی را حالی کند یا به دروغ بنمایاند که دستهای مردانه در مقایسه با آن همیشه برایم چون چوبهایی که با سریشم چسبیدهاند مینماید." کل کتاب، یک روز از زندگی همراه با اندوه، سرخوردگی، بیماری و بیپولی دلقکه که مدام در حال روایت اتفاقها، افراد و خاطرات تلخ و شیرین زندگی اون از زمان کودکی تا حاله.
هاینریش بل، نویسنده آلمانی، در این کتاب به شدت از جنگ و دین انتقاد کرده. جنگ که خود به خود اتفاقی تلخ و انتقاد برانگیزه. دلقک هرموقع از خواهر نوجوانش، هنریته، که در جنگ کشته شده، صحبت میکنه اولاً از اون موجودی اثیری و منحصر به فرد و شناخته نشده تصویر میکنه، ثانیاً نفرت خودش رو از جنگ و پیامدهاش ابراز میکنه. و اما در مورد دین. شنیر که به واسطه ماری حشر و نشر زیادی با کاتولیکها داره، شاهد فساد، دورنگی، قدرت طلبی و روابط متکی بر منفعت طلبی افراد مذهبی بوده و اگر چه از اول هم هیچ اعتقادی به دین نداشته- "رفتارم در قبال کاتولیسیسم کاملاً از روی بینظری بوده است"- ولی رفتن ماری به سمت اونا و ازدواجش با یکی از افرادشون، تیر خلاص رو به اعتقادات نداشتهش زده و بیزاری و انزجارش رو با شدیدترین انتقادها به تمام زوایای اعتقادی کاتولیکها بیان میکنه. با این حال شنیر تا قبل از این حمله اونها، به اعتقادات و اعمال مذهبیشون احترام میذاشت: "ماری چنان به طور طبیعی کاتولیک بود، که از صمیم قلب میخواستم این طبیعی بودن او باقی بماند".
از طرف دیگه این کتاب یک عاشقانه زیباست. هرگاه دلقک از ماری و خاطراتش با اون صحبت میکنه، خواننده متوجه عشق عمیق و واقعی اون به ماری میشه. درد رفتن ماری برای اون یه درد بزرگه که همه زندگیشو تحتالشعاع خودش قرار داده و باورش براش سخته: "واقعاً میل داشت در مراسم رسمی کلیسایی که به تسوپفنر «ردای شوالیه سن ژان» میدادند، در میان کاردینالها و رئیسان شرکت کند و در خانه با دست خودش لکههای شمع را از ردا پاک کند؟ بسته به سلیقه است. ولی ماری، این سلیقه تو نیست. بهتر است دل به دلقک لامذهبی ببندی که تو را به موقع از خواب بیدار میکند تا به مراسم مذهبی برسی. که در صورت لزوم پول تاکسیات را برای رفتن تا کلیسا هدیه میکند. هیچگاه احتیاجی نخواهی داشت پیراهن آبی کشباف مرا بشویی". جداً باید بگم که این جملهش با این حسی که داره و اون دوست داشتن شدیدی که القا میکنه، رسماً منو کشت!
در مورد ترجمه کتاب هم، توصیههای زیادی شنیدم مبنی بر اینکه فقط ترجمه شریف لنکرانی رو بخونم. با اینکه من تا قبل از این، کتاب آلمانی نخونده بودم، ولی به نظرم این ترجمه قابل قبول اومد.
آهان! یه چیز دیگه. از اونجایی که کتابها تا حدی فرهنگ مردم یه کشور رو هم در بر دارن، من به این نتیجه رسیدم که آلمانیها آدمهای فوقالعاده خسیس، نامهربون و سردی هستن! ثروتمندانشون از بقیه بدتر! خیلی چیزایی که توی کتاب گفته شده بود برام باور نکردنی بود! یعنی فرضشو بکن یه بچه پولدار آرزوی خوردن تخممرغ و سیب زمینی داشته باشه؟!!! ببین یعنی تا این حدا!
عقاید یک دلقک- نویسنده: هاینریش بل- مترجم: شریف لنکرانی- انتشارات جامی- قیمت 3900 تومان
عقاید یک دلقک نوشته هاینریش بُل، از اون کتابایی بود که من خیلی دیر خوندم! یک بار کتاب رو تا نصفههاش پیش رفتم ولی چند هفتهای وقفه افتاد در خوندنش و وقتی دوباره برگشتم برای ادامه دیدم که هیچ کدوم از شخصیتاش یادم نیست! بنابراین از اول شروع کردم و اینبار بدون وقفه!
هانس شنیر، قهرمان داستان که خودش هم راوی ماجراست، یک هنرمند نمایش یا به قول خودش دلقکه که دچار مالیخولیا و سردرده. ماری، دختر مذهبیای که بدون ازدواج، سالها با هانس زندگی کرده، به تحریک هم کیشانش (کاتولیکها)، اونو ترک کرده و این مالیخولیای شنیر رو چند برابر کرده. "فکر دستهای ماری- فقط تصور این که آنها را روی شانه تسوپفنر بگذارد- مالیخولیای مرا تا حد ناامیدی محض تشدید میکرد. یک زن با دستهایش چنان قادر است چیزی را حالی کند یا به دروغ بنمایاند که دستهای مردانه در مقایسه با آن همیشه برایم چون چوبهایی که با سریشم چسبیدهاند مینماید." کل کتاب، یک روز از زندگی همراه با اندوه، سرخوردگی، بیماری و بیپولی دلقکه که مدام در حال روایت اتفاقها، افراد و خاطرات تلخ و شیرین زندگی اون از زمان کودکی تا حاله.
هاینریش بل، نویسنده آلمانی، در این کتاب به شدت از جنگ و دین انتقاد کرده. جنگ که خود به خود اتفاقی تلخ و انتقاد برانگیزه. دلقک هرموقع از خواهر نوجوانش، هنریته، که در جنگ کشته شده، صحبت میکنه اولاً از اون موجودی اثیری و منحصر به فرد و شناخته نشده تصویر میکنه، ثانیاً نفرت خودش رو از جنگ و پیامدهاش ابراز میکنه. و اما در مورد دین. شنیر که به واسطه ماری حشر و نشر زیادی با کاتولیکها داره، شاهد فساد، دورنگی، قدرت طلبی و روابط متکی بر منفعت طلبی افراد مذهبی بوده و اگر چه از اول هم هیچ اعتقادی به دین نداشته- "رفتارم در قبال کاتولیسیسم کاملاً از روی بینظری بوده است"- ولی رفتن ماری به سمت اونا و ازدواجش با یکی از افرادشون، تیر خلاص رو به اعتقادات نداشتهش زده و بیزاری و انزجارش رو با شدیدترین انتقادها به تمام زوایای اعتقادی کاتولیکها بیان میکنه. با این حال شنیر تا قبل از این حمله اونها، به اعتقادات و اعمال مذهبیشون احترام میذاشت: "ماری چنان به طور طبیعی کاتولیک بود، که از صمیم قلب میخواستم این طبیعی بودن او باقی بماند".
از طرف دیگه این کتاب یک عاشقانه زیباست. هرگاه دلقک از ماری و خاطراتش با اون صحبت میکنه، خواننده متوجه عشق عمیق و واقعی اون به ماری میشه. درد رفتن ماری برای اون یه درد بزرگه که همه زندگیشو تحتالشعاع خودش قرار داده و باورش براش سخته: "واقعاً میل داشت در مراسم رسمی کلیسایی که به تسوپفنر «ردای شوالیه سن ژان» میدادند، در میان کاردینالها و رئیسان شرکت کند و در خانه با دست خودش لکههای شمع را از ردا پاک کند؟ بسته به سلیقه است. ولی ماری، این سلیقه تو نیست. بهتر است دل به دلقک لامذهبی ببندی که تو را به موقع از خواب بیدار میکند تا به مراسم مذهبی برسی. که در صورت لزوم پول تاکسیات را برای رفتن تا کلیسا هدیه میکند. هیچگاه احتیاجی نخواهی داشت پیراهن آبی کشباف مرا بشویی". جداً باید بگم که این جملهش با این حسی که داره و اون دوست داشتن شدیدی که القا میکنه، رسماً منو کشت!
در مورد ترجمه کتاب هم، توصیههای زیادی شنیدم مبنی بر اینکه فقط ترجمه شریف لنکرانی رو بخونم. با اینکه من تا قبل از این، کتاب آلمانی نخونده بودم، ولی به نظرم این ترجمه قابل قبول اومد.
آهان! یه چیز دیگه. از اونجایی که کتابها تا حدی فرهنگ مردم یه کشور رو هم در بر دارن، من به این نتیجه رسیدم که آلمانیها آدمهای فوقالعاده خسیس، نامهربون و سردی هستن! ثروتمندانشون از بقیه بدتر! خیلی چیزایی که توی کتاب گفته شده بود برام باور نکردنی بود! یعنی فرضشو بکن یه بچه پولدار آرزوی خوردن تخممرغ و سیب زمینی داشته باشه؟!!! ببین یعنی تا این حدا!
عقاید یک دلقک- نویسنده: هاینریش بل- مترجم: شریف لنکرانی- انتشارات جامی- قیمت 3900 تومان
Labels: معرفی کتاب