● یک ملت عاشق

ابتدا، مثل مرگ، بی‌صدا بودند. مردم را می‌گویم. امروز را می‌گویم. بعد، صدایشان که برآمد، خیال کن که دماوندِ خاموش، به شوقِ آتش‌اَفشانی گرفتار شد. درست آن زمان که هیچ مأموری انتظار ندارد که عابری، نَفَسی، به جسارتی بکشد، یکپارچگیِ غوغایی کر کننده و هزار سویه، مأمورانِ ستم را دیوانه می‌کند. نگاه کن! ما ملتِ خاموشِ خاموشِ تو سری خور، هرگز اینقدر پر خروش و یاغی نبوده‌ییم. ما ملتِ عاشق، چقدر خوب می‌دانیم که چگونه می‌توان، به ضرورت، صدا را-مثل نفرت- به سکوت تبدیل کرد. همانگونه که می‌دانیم چگونه می‌توان نانِ تازه را خشک کرد و نگه داشت، برای روز مبادا؛ و گوشت را قورمه کرد و نگه داشت؛ و ماهی را نمک سود و دود زده کرد و نگه داشت؛ و امید را مثل یک قرآن خطی بسیار کهنه؛ در پوششی از مخملِ سبز، در ته صندوقی قدیمی نگه داشت. ما ملت، چقدر خوب می‌دانیم که کِی باید به یک صدای برخاسته‌ی به ظاهر آرام، با میلیون‌ها صدای رسای خوف‌انگیز پاسخ بدهیم. یک ملت عاشق، مثل ملت ما، ملتی‌ست که به هنگام نعره کشیدن، به هنگام جنگیدن، چگونه نعره کشیدن و چگونه جنگیدن را خوب می‌داند.
یک ملت عاشق، مثل یک قطعه سنگ عظیِم ِ حجیم ِ غول‌آسا در دیواره‌ی کوهی رفیع، خاموش است و آرام و موقر -مگر در آن لحظه‌ی هراس‌انگیز که بخواهد، به قصد له کردن، از دیواره جدا شود.

یک عاشقانه‌ی آرام- نادر ابراهیمی- انتشارات روزبهان

Labels: , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره