● سفرنامه یونان - 1
سفرنامه مینویسیم پس از قرنی! ها ها! وقتی هم یه قرن میگذره خب بالطبع خیلی چیزها یا از قلم میفته یا فراموش میشه. ولی از اونجایی که نه این سفرنامه، سفرنامه ناصر خسروئه و نه قراره این مطالب سند تاریخی بشن پس هیچ اشکالی نداره. اصلاً همینه که هست! P:
راستش داستان از اونجا شروع شد که عمه محترم با من تماس گرفتن و فرمودن که برای ارائه مقالهشون میخوان تشریف ببرن بلاد کفر. گفتن میرم باهاش یا نه! منم که مارکو پولو. میشد پیشنهاد سفر رو رد کنم؟! خب معلومه که نه. فقط مطمئن بودم که بهم ویزا نمیدن. گفتم حالا ما اقدام میکنیم اگه دادن که فبها اگه ندادن هم به درک! که دادن.
ما روز هفدهم خرداد (هفتم جون) از تهران به استانبول و سپس به آتن پرواز کردیم. پرواز مستقیم به آتن وجود نداره. از فرودگاه آتن تا مرکز شهر فاصله نسبتاً زیادیه که اکثراً با اتوبوس این مسیر رو میرن چون هزینه تاکسی بین 50 تا 60 یورو میشه که خیلی زیادی گرونه! توی مسیر فرودگاه تا هتل از اتوبانها و خیابونها که میگذشتیم من تفاوت چندانی بین اونجا با تهران خودمون ندیدم. چه بسا که اینجا خیلی زیباتر هم هست!
هتلی که از قبل رزرو کرده بودیم در میدونی به اسم میدون Omonia قرار داشت. هتل Classical Acropol. جالب بود که وقتی داشتیم دنبال هتل میگشتیم دیدم یه آقایی خیلی نگاه میکنه! با خودم گفتم انگار اینجاییها هم مثل هموطنان عزیز خودمون آره و اینا! نگو طرف خودِ خودِ هموطن تشریف دارن! ولی خب راهنمایی فرمودن. اتاق هتل رو که تحویل گرفتیم دیگه نای تکون خوردن نداشتیم! فکرشو بکنین. بعد از یه رو شلوغ کاری و ورزش و کلاس، از ساعت دوازده شب به وقت تهران توی فرودگاه تا ساعت دو و نیم بعد از ظهر فرداش به وقت آتن! بنابراین به جز خواب کار دیگهای نداشتیم. هتله مثلاً هتل پنج ستاره بود! باور کنید در حد و اندازههای هتل چهار ستاره ما هم نبود! همین اولش کلی تعجب از خودمون درکردیم!
روزهای دوم و سوم که کنفرانس بود. جالب اینجا بود که انواع آدمها با ملیتهای مختلف رو میشد اونجا دید. واقعاً کنفرانس بین المللی بود. همه یا دکترا بودن یا دانشجوی دکترا. دانشجوهای دکترا به نظر من خیلی جوون بودن و اصلاً بهشون نمیومد! نهایتش میخورد لیسانس داشته باشن! من تفاوت زیادی دیدم بین دانشجوها و اساتید خودمون نسبت به اونا. اونا در عین اینکه خیلی راحتن ولی به نظرم اومد که از یه حدودی خارج نمیشن. به شدت به همه احترام میذارن. با اینکه در بین ارائه دهندگان مقالهها سوتی دادن کم نبود ولی من حتی یه مورد مسخره کردن و دست انداختن ندیدم! چیزی که بین دانشجوهای ما خیلی مرسومه! کلاً اینا مثل اینکه روحیه انتقاد ندارن! با اینکه از هر شرکت کننده 250 یورو گرفته بودن ولی هیچ نوع امکاناتی نذاشته بودن. حتی کتاب چکیده مقالات رو هم نداده بودن! پذیرایی افتضاح! ناهار نون و پنیر دادن! ولی تو بگو از اینا صدا درمیومد!!! فقط سه نفر ایرانیا بودن که چون چکیده مقالات رو لازم داشتن برای ارائه به دانشگاهاشون، اعتراض کردن! که البته کاری از پیش نبردن! بقیه با اینکه اینو لازم داشتن ولی هیچ حرفی نمیزدن! خداییش نفهمیدم چرا!
آشنا شدن با افراد دانشگاهی از سراسر دنیا تجربه خیلی خوبی بود. آدمای دوست داشتنیای بودن. از بین همه به نظرم آمریکاییها هم خیلی گرمتر بودن و هم خیلی مسلط تر و بهتر ارائه دادن که البته چون انگلیسی زبان هستن مشکلات کمتری داشتن. آهان! یه چیزی هم بدجنسانه بگم! زمینه کنفرانس، روانشناسی بود. آقا یعنی مقالهها آب خوردن! مای بیچاره (یعنی آماریهای محترم!) شونصد تا قضیه باید اثبات کنیم و روی هزارتا موضوع محض عجیب و غریب که خودمون هم نمیفهمیم چیه باید کار کنیم و از یه عالمه نرم افزار پیچیده استفاده کنیم برای محاسباتمون بعدش تازه معلوم نیست آیا بپذیرن آیا نه! من از همین تریبون اعلام میکنم که رشته ما خیلی خیلی خیلی خیلی از همه رشتههای شما سختتره و ما کلاً هنر کردیم فارغ التحصیل شدیم! P: (آخیش! D:)
بعد از ناهار کنفرانس روز دوم بلند شدیم رفتیم Lycabettus Hill. این منطقه یه تپهس که یه کلیسا در بلندترین نقطه اون که البته بلندترین نقطه شهر آتن هم هست، قرار داره. مسیر سربالایی و پر و پیچ و خمی رو باید طی کنید تا برسید بالا. مسیر بسیار زیبایی بود اگر تا این حد گرم نبود! یه گرما میگم یه گرما میشنوید! یعنی چیزی در حد تابستونای جنوب خودمون! هلاک شدیم! ولی در کل جالب بود. چون یه ویوی خیلی زیبا از اون بالا به همه شهر آتن داشت. خود کلیسا هم یه بنای سفید خیلی قدیمی ولی زیبا بود. کلیسای سن جورج یا به قول خودشون Agios Georgios. خادم کلیسا یه پیرزن بداخلاق بود که انگار تحمل آدما رو نداشت چون بعد از چند لحظه همه رو انداخت بیرون و در رو بست! یه سگ هم داشت. یه سگ بزرگ!
مسیر بالا رفتن به غیر از گرماش به نظر من هیچ سختیای نداشت! اینا فکر کنم زیادی سوسولن که میگفتن بالا رفتن سخته! جمشیدیه برن چی میگن! اون بالا رو به روی کلیسا یه دوربین گذاشته بودن. قدیمی بود. باید 50 سنت توش مینداختی تا کار میکرد. چیز خاصی هم البته ندیدیم از توش! دوربینای عکاسی خودمون با اون قدرت زوم بالا بهتر بودن!
اوف! عجب پست نفسگیری بود! ادامه دارد!
راستش داستان از اونجا شروع شد که عمه محترم با من تماس گرفتن و فرمودن که برای ارائه مقالهشون میخوان تشریف ببرن بلاد کفر. گفتن میرم باهاش یا نه! منم که مارکو پولو. میشد پیشنهاد سفر رو رد کنم؟! خب معلومه که نه. فقط مطمئن بودم که بهم ویزا نمیدن. گفتم حالا ما اقدام میکنیم اگه دادن که فبها اگه ندادن هم به درک! که دادن.
ما روز هفدهم خرداد (هفتم جون) از تهران به استانبول و سپس به آتن پرواز کردیم. پرواز مستقیم به آتن وجود نداره. از فرودگاه آتن تا مرکز شهر فاصله نسبتاً زیادیه که اکثراً با اتوبوس این مسیر رو میرن چون هزینه تاکسی بین 50 تا 60 یورو میشه که خیلی زیادی گرونه! توی مسیر فرودگاه تا هتل از اتوبانها و خیابونها که میگذشتیم من تفاوت چندانی بین اونجا با تهران خودمون ندیدم. چه بسا که اینجا خیلی زیباتر هم هست!
هتلی که از قبل رزرو کرده بودیم در میدونی به اسم میدون Omonia قرار داشت. هتل Classical Acropol. جالب بود که وقتی داشتیم دنبال هتل میگشتیم دیدم یه آقایی خیلی نگاه میکنه! با خودم گفتم انگار اینجاییها هم مثل هموطنان عزیز خودمون آره و اینا! نگو طرف خودِ خودِ هموطن تشریف دارن! ولی خب راهنمایی فرمودن. اتاق هتل رو که تحویل گرفتیم دیگه نای تکون خوردن نداشتیم! فکرشو بکنین. بعد از یه رو شلوغ کاری و ورزش و کلاس، از ساعت دوازده شب به وقت تهران توی فرودگاه تا ساعت دو و نیم بعد از ظهر فرداش به وقت آتن! بنابراین به جز خواب کار دیگهای نداشتیم. هتله مثلاً هتل پنج ستاره بود! باور کنید در حد و اندازههای هتل چهار ستاره ما هم نبود! همین اولش کلی تعجب از خودمون درکردیم!
روزهای دوم و سوم که کنفرانس بود. جالب اینجا بود که انواع آدمها با ملیتهای مختلف رو میشد اونجا دید. واقعاً کنفرانس بین المللی بود. همه یا دکترا بودن یا دانشجوی دکترا. دانشجوهای دکترا به نظر من خیلی جوون بودن و اصلاً بهشون نمیومد! نهایتش میخورد لیسانس داشته باشن! من تفاوت زیادی دیدم بین دانشجوها و اساتید خودمون نسبت به اونا. اونا در عین اینکه خیلی راحتن ولی به نظرم اومد که از یه حدودی خارج نمیشن. به شدت به همه احترام میذارن. با اینکه در بین ارائه دهندگان مقالهها سوتی دادن کم نبود ولی من حتی یه مورد مسخره کردن و دست انداختن ندیدم! چیزی که بین دانشجوهای ما خیلی مرسومه! کلاً اینا مثل اینکه روحیه انتقاد ندارن! با اینکه از هر شرکت کننده 250 یورو گرفته بودن ولی هیچ نوع امکاناتی نذاشته بودن. حتی کتاب چکیده مقالات رو هم نداده بودن! پذیرایی افتضاح! ناهار نون و پنیر دادن! ولی تو بگو از اینا صدا درمیومد!!! فقط سه نفر ایرانیا بودن که چون چکیده مقالات رو لازم داشتن برای ارائه به دانشگاهاشون، اعتراض کردن! که البته کاری از پیش نبردن! بقیه با اینکه اینو لازم داشتن ولی هیچ حرفی نمیزدن! خداییش نفهمیدم چرا!
سالن کنفرانس
سالن مثلاً پذیرایی!
ناهار محقر کنفرانس! سالاد و چیپس! یه ساندویچای کوچولو هم بود که چون نمیدونستم چی توشه نخوردم!
سالن مثلاً پذیرایی!
ناهار محقر کنفرانس! سالاد و چیپس! یه ساندویچای کوچولو هم بود که چون نمیدونستم چی توشه نخوردم!
آشنا شدن با افراد دانشگاهی از سراسر دنیا تجربه خیلی خوبی بود. آدمای دوست داشتنیای بودن. از بین همه به نظرم آمریکاییها هم خیلی گرمتر بودن و هم خیلی مسلط تر و بهتر ارائه دادن که البته چون انگلیسی زبان هستن مشکلات کمتری داشتن. آهان! یه چیزی هم بدجنسانه بگم! زمینه کنفرانس، روانشناسی بود. آقا یعنی مقالهها آب خوردن! مای بیچاره (یعنی آماریهای محترم!) شونصد تا قضیه باید اثبات کنیم و روی هزارتا موضوع محض عجیب و غریب که خودمون هم نمیفهمیم چیه باید کار کنیم و از یه عالمه نرم افزار پیچیده استفاده کنیم برای محاسباتمون بعدش تازه معلوم نیست آیا بپذیرن آیا نه! من از همین تریبون اعلام میکنم که رشته ما خیلی خیلی خیلی خیلی از همه رشتههای شما سختتره و ما کلاً هنر کردیم فارغ التحصیل شدیم! P: (آخیش! D:)
بعد از ناهار کنفرانس روز دوم بلند شدیم رفتیم Lycabettus Hill. این منطقه یه تپهس که یه کلیسا در بلندترین نقطه اون که البته بلندترین نقطه شهر آتن هم هست، قرار داره. مسیر سربالایی و پر و پیچ و خمی رو باید طی کنید تا برسید بالا. مسیر بسیار زیبایی بود اگر تا این حد گرم نبود! یه گرما میگم یه گرما میشنوید! یعنی چیزی در حد تابستونای جنوب خودمون! هلاک شدیم! ولی در کل جالب بود. چون یه ویوی خیلی زیبا از اون بالا به همه شهر آتن داشت. خود کلیسا هم یه بنای سفید خیلی قدیمی ولی زیبا بود. کلیسای سن جورج یا به قول خودشون Agios Georgios. خادم کلیسا یه پیرزن بداخلاق بود که انگار تحمل آدما رو نداشت چون بعد از چند لحظه همه رو انداخت بیرون و در رو بست! یه سگ هم داشت. یه سگ بزرگ!
مسیر بالا رفتن به غیر از گرماش به نظر من هیچ سختیای نداشت! اینا فکر کنم زیادی سوسولن که میگفتن بالا رفتن سخته! جمشیدیه برن چی میگن! اون بالا رو به روی کلیسا یه دوربین گذاشته بودن. قدیمی بود. باید 50 سنت توش مینداختی تا کار میکرد. چیز خاصی هم البته ندیدیم از توش! دوربینای عکاسی خودمون با اون قدرت زوم بالا بهتر بودن!
اوف! عجب پست نفسگیری بود! ادامه دارد!