● جامعه ایران یک جامعه بیمار است
بعضی بیماریها علامتهای خاصه دارن. یعنی تو لازم نیست حتماً متخصص باشی تا بفهمی طرف مریضه. مثلاً مشاهده علایمی مثل عطسه و سرفه و گلودرد و بعضاً تب، آدم رو مشکوک میکنه به مریضیای مثل سرما خوردگی. البته شاید نتونی تشخیص بدی که اون شخص واقعاً کدوم بیماری رو داره ولی علائم اینقدر واضح هست که بفهمی یه مشکلی وجود داره.
آدمها، خانوادهها، گروهها و همینطور جوامع بزرگتر مثل شهرها و کشورها هم همینطورن. یعنی اگه مشکلات و بیماریهایی داشته باشن، دیر یا زود علامتهایی از خودشون بروز میدن و لازم نیست تو حتماً جامعه شناس باشی تا بفهمی مشکل وجود داره. در جامعه ایران مدتهاست که علایم بیماری ظهور کرده و روز به روز هم با وخیمتر شدن اوضاع علایم حادتری ظاهر میشه. اگر از یک سری نشانهها که مخصوص جوامع عقب مونده و جهان سومیه بگذریم (که بحمدالله ما همهشو تمام و کمال داریم!)، نشانههای دیگری هم وجود دارن که مختص خودمونه. این که میگم مختص خودمونه برای اینه که تو رگ و پوستمون رفته انگار و توی تمام اقشار ملت، جاری و ساریه وگرنه ممکنه تو جوامع دیگه هم، تو یه سری طبقات خاصش، این مختصات وجود داشته باشه.
دروغگویی به مقدار زیاد، کلاه برداری، چشم و هم چشمی، فخر فروشی، ریا، حقهبازی، حسادت، پایمال کردن حقوق دیگران به اسم زرنگی، زیر آب زنی، فحاشی و ... بارزترین نشانهها هستند. به علاوه علایمی مثل:
1. تجمل گرایی در حد بسیار افراطی. به قول گفتنی جیب خالی و پز عالی! درحقیقت گرایش به تجملات راهیه برای پوشاندن عقدهها و نیازهای سرکوب شده. هر چند پاسخگوی اون نیازها نیست و تنها ولعی اعتیاد آور ایجاد میکنه.
2. عدم کنترل بر رفتار اجتماعی. مثل آزار و اذیت دیگران با حرفهای نامناسب، نگاههای وقیحانه، فضولی و سرکشی در کار دیگران، احترام نگذاشتن به عقاید افراد و ... ( همه ما چند بار شاهد دعواهای وحشتناک خیابونی بودیم سر اینکه سپر ماشین این خورده به عقب ماشین اون یکی و این دو تا با قفل فرمون و قمه و هر چی دم دستشون بوده، همراه با چاشنی الفاظ رکیک، افتادن به جون هم؟! گوش ما، چشم ما، روان ما چقدر مورد اذیت و آزار قرار میگیره تو همچین مواردی؟!).
3. ارزش گذاریهای سخیف در مورد چیزایی که نه تنها در اصل و ذات به هیچ عنوان ارزش نیستن بلکه به نوعی نژادپرستی هم محسوب می شن مثل تعلق داشتن به طبقهای خاص یا شهر و محلهای خاص و توهینهای بیمهابا به کسانی که عضو اون اجتماع خاص نیستن (مثلاً همونطوری که قبلاً دهاتی فحش بود الان واژه شهرستانی شده یه فحش جدید!!!).
4. تظاهر به روشنفکری و ادعای فرهنگ و ادب!!! این یکی خداییش به شدت رواج داره. هیچ احد و ناسی نیست که خودش رو روشنفکر و دیگران رو بزغاله حساب نکنه! طرف به عمرش دو خط کتاب نخونده، اما چون مثلاً دو بار رفته تا دبی (همون خارج!) و برگشته، دیگه هیچ کس رو آدم حساب نمیکنه و خدا رو بنده نیست!
5. سطحی نگری و ابتذال. اینو دیگه میشه با مراجعه به آمار فیلمهای پرفروش(مثل اخراجیها!)، موسیقیها و شعرهای مورد پسند عامه، نوع گفتگوهایی که بین افراد جوان و تحصیلکرده رد و بدل میشه، گرایش روز افزون افراد به خرافات، حتی جستجوها در گوگل و ... کشف کرد!
6. بدرفتاریها و بیماریهای جنسی. در مورد چیزی که مثل روز روشنه توضیحی ندارم. فقط یه نگاه ساده به رفتارهایی که با زنان و کودکان در این راستا میشه، مسئله رو روشنتر میکنه!
7. افسردگی، غمگینی و خمودگی. این شاید یه قسمتیش ناشی از مشکلات اقتصادی باشه ولی همهش نیست. چرا که اگر بود باید الان غرب با بحرانهای شدید اقتصادیای که باهاش مواجه شده، از ماها بدتر بود که نیست! ما حتی در شادیهامون هم نمیتونیم شاد باشیم بس که درگیر حواشی هستیم. حواشیای که واقعاً نفس گیرن!
من به همین چندتا علامت بسنده میکنم. مطمئناً این علایم در همه جوامع تا حدودی دیده میشن ولی وقتی فراوانیها در یک جامعه زیاد میشه باید زنگ خطر برای مسئولین به صدا دربیاد (مسئولینی که خودشون از همه مشکلدارترن چکار میتونن بکنن آخه؟!!! مثل گندیدن نمک میمونه!). ما تا زمانی که نشستیم و پز تاریخ و فرهنگ کهنی رو میدیم که هیچی ازش نمونده، به هیچ علاجی نمیرسیم. جامعه ما مدتهاست رو به زواله. هر چند به شدت معتقدم که حکومتها در ترقی و زوال جوامع دخالت مستقیم دارن ولی نمیتونم منکر نقشهای فردی بشم، چون هر چی باشه جوامع و حکومتها از همین افراد ساخته میشه.
به هر حال اگر هزاران بیماری وجود دارن که معالجه میشن ولی در عوض خیلیهاشون هم بیعلاجن. اگر چه هدف از نوشتن این مطلب ترسیم یک جامعه سیاه و یک نتیجهگیری سیاهتر نبود، اما از نظر شخصی، من اعتقادی به بهبود یا علاج وضعیت موجود ندارم! در جامعهای که حتی حیوونا هم از افراد بیمارش در امان نیستن (برخلاف کشورهای دیگه که حتی پرندههاش از جلوی پای آدم نمیپرن چون با همه حیوون بودنشون فهمیدن که مردم بیمار نیستن که بخوان اونا رو مورد آزار و اذیت قرار بدن!) و نماد خیابوناش به جای کبوتر، موشه چه انتظاری میشه داشت؟! خیلی اگر شانس بیاریم نهایتاً بدتر از این نمیشیم (که البته با این روند نزولی اونم با این شیب تند، بعیده!). مگر اینکه معجزه بشه!
آدمها، خانوادهها، گروهها و همینطور جوامع بزرگتر مثل شهرها و کشورها هم همینطورن. یعنی اگه مشکلات و بیماریهایی داشته باشن، دیر یا زود علامتهایی از خودشون بروز میدن و لازم نیست تو حتماً جامعه شناس باشی تا بفهمی مشکل وجود داره. در جامعه ایران مدتهاست که علایم بیماری ظهور کرده و روز به روز هم با وخیمتر شدن اوضاع علایم حادتری ظاهر میشه. اگر از یک سری نشانهها که مخصوص جوامع عقب مونده و جهان سومیه بگذریم (که بحمدالله ما همهشو تمام و کمال داریم!)، نشانههای دیگری هم وجود دارن که مختص خودمونه. این که میگم مختص خودمونه برای اینه که تو رگ و پوستمون رفته انگار و توی تمام اقشار ملت، جاری و ساریه وگرنه ممکنه تو جوامع دیگه هم، تو یه سری طبقات خاصش، این مختصات وجود داشته باشه.
دروغگویی به مقدار زیاد، کلاه برداری، چشم و هم چشمی، فخر فروشی، ریا، حقهبازی، حسادت، پایمال کردن حقوق دیگران به اسم زرنگی، زیر آب زنی، فحاشی و ... بارزترین نشانهها هستند. به علاوه علایمی مثل:
1. تجمل گرایی در حد بسیار افراطی. به قول گفتنی جیب خالی و پز عالی! درحقیقت گرایش به تجملات راهیه برای پوشاندن عقدهها و نیازهای سرکوب شده. هر چند پاسخگوی اون نیازها نیست و تنها ولعی اعتیاد آور ایجاد میکنه.
2. عدم کنترل بر رفتار اجتماعی. مثل آزار و اذیت دیگران با حرفهای نامناسب، نگاههای وقیحانه، فضولی و سرکشی در کار دیگران، احترام نگذاشتن به عقاید افراد و ... ( همه ما چند بار شاهد دعواهای وحشتناک خیابونی بودیم سر اینکه سپر ماشین این خورده به عقب ماشین اون یکی و این دو تا با قفل فرمون و قمه و هر چی دم دستشون بوده، همراه با چاشنی الفاظ رکیک، افتادن به جون هم؟! گوش ما، چشم ما، روان ما چقدر مورد اذیت و آزار قرار میگیره تو همچین مواردی؟!).
3. ارزش گذاریهای سخیف در مورد چیزایی که نه تنها در اصل و ذات به هیچ عنوان ارزش نیستن بلکه به نوعی نژادپرستی هم محسوب می شن مثل تعلق داشتن به طبقهای خاص یا شهر و محلهای خاص و توهینهای بیمهابا به کسانی که عضو اون اجتماع خاص نیستن (مثلاً همونطوری که قبلاً دهاتی فحش بود الان واژه شهرستانی شده یه فحش جدید!!!).
4. تظاهر به روشنفکری و ادعای فرهنگ و ادب!!! این یکی خداییش به شدت رواج داره. هیچ احد و ناسی نیست که خودش رو روشنفکر و دیگران رو بزغاله حساب نکنه! طرف به عمرش دو خط کتاب نخونده، اما چون مثلاً دو بار رفته تا دبی (همون خارج!) و برگشته، دیگه هیچ کس رو آدم حساب نمیکنه و خدا رو بنده نیست!
5. سطحی نگری و ابتذال. اینو دیگه میشه با مراجعه به آمار فیلمهای پرفروش(مثل اخراجیها!)، موسیقیها و شعرهای مورد پسند عامه، نوع گفتگوهایی که بین افراد جوان و تحصیلکرده رد و بدل میشه، گرایش روز افزون افراد به خرافات، حتی جستجوها در گوگل و ... کشف کرد!
6. بدرفتاریها و بیماریهای جنسی. در مورد چیزی که مثل روز روشنه توضیحی ندارم. فقط یه نگاه ساده به رفتارهایی که با زنان و کودکان در این راستا میشه، مسئله رو روشنتر میکنه!
7. افسردگی، غمگینی و خمودگی. این شاید یه قسمتیش ناشی از مشکلات اقتصادی باشه ولی همهش نیست. چرا که اگر بود باید الان غرب با بحرانهای شدید اقتصادیای که باهاش مواجه شده، از ماها بدتر بود که نیست! ما حتی در شادیهامون هم نمیتونیم شاد باشیم بس که درگیر حواشی هستیم. حواشیای که واقعاً نفس گیرن!
من به همین چندتا علامت بسنده میکنم. مطمئناً این علایم در همه جوامع تا حدودی دیده میشن ولی وقتی فراوانیها در یک جامعه زیاد میشه باید زنگ خطر برای مسئولین به صدا دربیاد (مسئولینی که خودشون از همه مشکلدارترن چکار میتونن بکنن آخه؟!!! مثل گندیدن نمک میمونه!). ما تا زمانی که نشستیم و پز تاریخ و فرهنگ کهنی رو میدیم که هیچی ازش نمونده، به هیچ علاجی نمیرسیم. جامعه ما مدتهاست رو به زواله. هر چند به شدت معتقدم که حکومتها در ترقی و زوال جوامع دخالت مستقیم دارن ولی نمیتونم منکر نقشهای فردی بشم، چون هر چی باشه جوامع و حکومتها از همین افراد ساخته میشه.
به هر حال اگر هزاران بیماری وجود دارن که معالجه میشن ولی در عوض خیلیهاشون هم بیعلاجن. اگر چه هدف از نوشتن این مطلب ترسیم یک جامعه سیاه و یک نتیجهگیری سیاهتر نبود، اما از نظر شخصی، من اعتقادی به بهبود یا علاج وضعیت موجود ندارم! در جامعهای که حتی حیوونا هم از افراد بیمارش در امان نیستن (برخلاف کشورهای دیگه که حتی پرندههاش از جلوی پای آدم نمیپرن چون با همه حیوون بودنشون فهمیدن که مردم بیمار نیستن که بخوان اونا رو مورد آزار و اذیت قرار بدن!) و نماد خیابوناش به جای کبوتر، موشه چه انتظاری میشه داشت؟! خیلی اگر شانس بیاریم نهایتاً بدتر از این نمیشیم (که البته با این روند نزولی اونم با این شیب تند، بعیده!). مگر اینکه معجزه بشه!
Labels: اجتماع, ایران, عمومی, فرهنگ, مردم شناسی