● امان از نارضایتی!
پارسال وقتی نتایج کنکور کارشناسی ارشد اعلام شد و من دیدم که قبول نشدم، یکدفعه انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد. اونقدر ناراحت بودم که هر کی می دیدم فکر می کرد به درد و مرضی، ناراحتی روحی روانیی یا یه چیز تو همین مایه ها دچار شدم. بعد از اینکه یه خورده از حالت دِپرسی بیرون اومدم، شروع کردم به درس خوندن تا بلکه ایندفعه قبول شم. تقریباً از اوایل آذر شروع کردم و اسفند هم امتحان داشتم. بعد از امتحان هم تا اوایل تیر همینطور بیکار و علاف بودم و تقریباً یه هشت ماهی حسابی پشتم باد خورد! تو این مدت تمام فکر و ذکر و آمال و آرزوم قبول شدن بود.تا اینکه بالأخره شهریور نتایج اعلام شد و من قبول شده بودم.
اولش که کلی ناراحت بودم که چرا اون دانشگاه و اون رشته ای که می خواستم قبول نشدم، بعدم که دیگه با قضیه کنار اومدم و به همین موقعیت رضایت دادم و حالا یک ماهیه که میرم دانشگاه، باز غرغرام شروع شده، از بس درسا زیاد و سخته و استادا هم که ماشاالله یک از یک بهتر!!! با خودم میگم، نونت نبود، آبت نبود، کارشناسی ارشد خوندنت چی بود؟! بد بود برای خودت آزاد بودی؟! هر جا می خواستی می رفتی، هر قدر می خواستی می خوابیدی، هر کتابی که دلت می خواست می خوندی،... و از این حرفا.
همه این چرت و پرتا رو گفتم که اینو بگم. ما همیشه در هر موقعیتی که قرار می گیریم، ناراضی هستیم. میگم "ما" چون تو دور و بریهام اینو زیاد دیدم. برای به دست آوردن یه چیز، کلی دعا و نذر و نیاز می کنیم.بعد اگه اونو به دست آوردیم، یه جور ناراضی هستیم و اگه به دست نیاوردیم، یه جور دیگه. به نظر شما منشأ این نارضایتی ها چیه؟ چرا هیچ وقت احساس آرامش نمی کنیم؟ حتی من کسانی رو می شناسم که از نظر اطرافیانشون خیلی خیلی موفقن، ولی خودشون کاملاً احساس نارضایتی می کنن.
من فکر می کنم یکی از دلایل اصلیش، شرایط حاکم بر جامعه ست. متأسفانه جامعه ما دچار نوعی خمودگی است و این خواه ناخواه به کلیه اعضای جامعه سرایت می کنه. دلیل اصلی دیگش، به نظر من، اینه که ما هدف روشن و مشخصی نداریم. بیشتر وقتا فکر می کنیم که هر چه پیش آید خوش آید، یا اینکه می خوایم یه کاری رو انجام بدیم که انجام داده باشیم و خیلی وقتا علایقمونو فدای موقعیتمون می کنیم و کم کم اینقدر از علایقمون دور می شیم که بعد احساس سرخوردگی و یأس می کنیم. تنبلی هم می تونه یه علت دیگه باشه. ما دوست داریم بشینیم دعا کنیم و خود به خود به خواستمون برسیم. یا اینکه اون تلاشی رو که لازمه انجام نمی دیم و بنابراین وقتی به اون چیزی که می خوایم نمی رسیم یا چیزی رو به دست میاریم که نصف اون چیزی هم که می خواستیم نبوده، بازم غر می زنیم و ناراضی هستیم و نتیجه ش این میشه که وقتی یه جایی علایم افسردگی رو می خونیم، می بینیم که به به ما کلی افسرده ایم و خبر نداریم.
خلاصه اینکه بهتره اگه توانشو داریم، یه تجدید نظر کلی تو رفتار و طرز فکرمون ایجاد کنیم. چرا که تا تک تک اعضای جامعه تغییر نکنن، جامعه هم تغییر نمی کنه. من که مردش نبودم. هر کی می تونه شروع کنه. بسم الله.
اولش که کلی ناراحت بودم که چرا اون دانشگاه و اون رشته ای که می خواستم قبول نشدم، بعدم که دیگه با قضیه کنار اومدم و به همین موقعیت رضایت دادم و حالا یک ماهیه که میرم دانشگاه، باز غرغرام شروع شده، از بس درسا زیاد و سخته و استادا هم که ماشاالله یک از یک بهتر!!! با خودم میگم، نونت نبود، آبت نبود، کارشناسی ارشد خوندنت چی بود؟! بد بود برای خودت آزاد بودی؟! هر جا می خواستی می رفتی، هر قدر می خواستی می خوابیدی، هر کتابی که دلت می خواست می خوندی،... و از این حرفا.
همه این چرت و پرتا رو گفتم که اینو بگم. ما همیشه در هر موقعیتی که قرار می گیریم، ناراضی هستیم. میگم "ما" چون تو دور و بریهام اینو زیاد دیدم. برای به دست آوردن یه چیز، کلی دعا و نذر و نیاز می کنیم.بعد اگه اونو به دست آوردیم، یه جور ناراضی هستیم و اگه به دست نیاوردیم، یه جور دیگه. به نظر شما منشأ این نارضایتی ها چیه؟ چرا هیچ وقت احساس آرامش نمی کنیم؟ حتی من کسانی رو می شناسم که از نظر اطرافیانشون خیلی خیلی موفقن، ولی خودشون کاملاً احساس نارضایتی می کنن.
من فکر می کنم یکی از دلایل اصلیش، شرایط حاکم بر جامعه ست. متأسفانه جامعه ما دچار نوعی خمودگی است و این خواه ناخواه به کلیه اعضای جامعه سرایت می کنه. دلیل اصلی دیگش، به نظر من، اینه که ما هدف روشن و مشخصی نداریم. بیشتر وقتا فکر می کنیم که هر چه پیش آید خوش آید، یا اینکه می خوایم یه کاری رو انجام بدیم که انجام داده باشیم و خیلی وقتا علایقمونو فدای موقعیتمون می کنیم و کم کم اینقدر از علایقمون دور می شیم که بعد احساس سرخوردگی و یأس می کنیم. تنبلی هم می تونه یه علت دیگه باشه. ما دوست داریم بشینیم دعا کنیم و خود به خود به خواستمون برسیم. یا اینکه اون تلاشی رو که لازمه انجام نمی دیم و بنابراین وقتی به اون چیزی که می خوایم نمی رسیم یا چیزی رو به دست میاریم که نصف اون چیزی هم که می خواستیم نبوده، بازم غر می زنیم و ناراضی هستیم و نتیجه ش این میشه که وقتی یه جایی علایم افسردگی رو می خونیم، می بینیم که به به ما کلی افسرده ایم و خبر نداریم.
خلاصه اینکه بهتره اگه توانشو داریم، یه تجدید نظر کلی تو رفتار و طرز فکرمون ایجاد کنیم. چرا که تا تک تک اعضای جامعه تغییر نکنن، جامعه هم تغییر نمی کنه. من که مردش نبودم. هر کی می تونه شروع کنه. بسم الله.