● قرعه کار به نام من دیوانه زدند!
إقرأ باسم ربک الذی خلق
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
و آورد حرز جان ز خط مُشکبار دوست
خوش می دهد نشان جلال و جمال یار
خوش می کند حکایت عزّ و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
نحن أقرب الیه من حبل الورید
به نظر می آید که تلویزیون در انتخاب فیلم کمی خوش سلیقه شده است! نشان دادن فیلمهایی مثل " خیلی دور خیلی نزدیک " و " کافه ترانزیت " دلیل این ادعایم است! دیشب برای سومین بار " خیلی دور خیلی نزدیک " را دیدم. برایم جذابیتش به همان آندازه بود که برای اولین بار در سینما دیدم. این فیلم واقعاً یک شاهکار است. تمامی صحنه ها و دیالوگها و حرکات بازیگران هدفدار و پر معنی است. هیچ صحنه اضافه ای در فیلم وجود ندارد. عظمتِ کویرِ زیبا و بی انتها و رعب و وحشتی که ناخودآگاه در دل کویر وجود انسان را در بر می گیرد، خیلی ظریف به بیننده منتقل می شود. یادم می آید وقتی فیلم را در سینما می دیدیم، چنان سکوتی بر فضا حاکم گشته بود که کوچکترین حرکتی از سوی تماشاگران به سرعت احساس می شد، حتی صدای نفس کشیدنمان را می شنیدیم!
فیلم عاری از هرگونه شعار و تفسیر است. تو خود می یابی آنچه را باید. سفر دکتر عالم ( مسعود رایگان ) از تهرانِ پر زرق و برق و در آستانه جشن و سرور و پایکوبی به دل کویرِ عاری از هر نوع جذبه مادی، به گونه ای همان سفر به آفاق نفس است. سفری که درسها می آموزد. انتخاب دو وجود با عظمت، یکی کویر بی انتها و دیگری فضای لایتناهی نیز بسیار دقیق صورت گرفته است. به راستی او همانقدر که دور به نظر می رسد، نزدیک است!
دست اندر کاران جایزه اسکار واقعاً بی سلیقه بودند که چنین فیلمی را به بخش مسابقه نفرستادند! صحبت در مورد تناقضات صدا و سیما برای سانسور بعضی صحنه ها نیز فعلاً بماند زیرا بر کسی پوشیده نیست!
قلعه حیوانات
" قلعه حیوانات " را از یک دوست خوب هدیه گرفتم. فقط در یک کلام می گویم: بسیار عالی بود! این کتاب نیاز به معرفی ندارد چون به جز من که تازه آن را خوانده ام، بقیه خیلی قبل تر خوانده اند اش! موقع خواندن کتاب به راستی محو آن شده بودم. فضای ایجاد شده توسط نویسنده را حس می کردم. استعاره ها و کنایه هایش بسیار ملموس بودند و واقعی. آنچه بیش از هر چیز دیگر برایم ملموس بود و در طول داستان نیز به کرات تکرار شده بود، عدم داشتن حافظه تاریخی ملتهاست! در واقع آنچه بر سر ما می آید از ماست که بر ماست!
"چند روز بعد، وقتی که ترس و وحشت ناشی از کشت و کشتار کاهش یافت چند تا از حیوانات به یاد آوردند _ یا فکر می کردند که به یاد می آورند _ در حکم ششم گفته شده است: " هیچ حیوانی حق کشتن حیوانات دیگر را ندارد. " و اگرچه کسی جرأت نداشت که در حضور خوک ها یا سگ ها، چنین حرفی را به زبان بیاورد ولی همه آنها احساس می کردند که کشت و کشتار حیوانات بر خلاف حکم ششم انجام گرفته است. کلوور از بنجامین خواست که حکم ششم را بخواند و هنگامی که بنجامین طبق معمول اظهار داشت که از مداخله در چنین اموری معذور است آنگاه کلوور سراغ موریل رفت و او را آورد. موریل حکم را برای او خواند: " هیچ حیوانی حق ندارد حیوان دیگری را بدون دلیل بکشد. " مثل همیشه حیوانات دو کلمه اخیر حکم را فراموش کرده بودند. " !
جالب است که در این داستان، الاغ عاقلترین حیوانات است و همه چیز را متوجه می شود ولی کاملاً منفعل عمل می کند!
جرج اورول ، نویسنده کتاب، خود داستان زندگی جالبی دارد. بسیار تشویق شدم که کتاب 1984 او را نیز بخوانم. اگر خوب بود در موردش می نویسم! ;))
قلعه حیوانات، نویسنده جرج اورول، مترجم حمیدرضا بلوچ، انتشارات گهبد، بها 1200 تومان.
پ.ن: عکس اول را فکر می کنم روزی از وبلاگ میرزا پیکوفسکی برداشتم. گفتم محضِ امانتداری! ;))