● بدون شرح!

یادم نیست ساعت چند آخرهای شب بود که یکی زنگ زد.
[...]
آنجلا گاسینسکی بود، با همان شلوار بلند سفید فابریک درایلون. یک کاپشن نظامی براق، از نوع چیزهایی که خلبانهای جنگنده بمب افکنهای نیروی هوایی آمریکا وقتی از عملیات برمی گردند می پوشند. هوشیار هم بود، تقریباً. دستش را هم با یک شاخه گل رز زرد رنگ تگزاس به طرفم دراز کرده بود. پرسید آیا می تواند بیاید تو؟ نفس بلندی کشیدم و نگاهش کردم. دلش را نداشتم ( یا عرضه اش را نداشتم ) که بگویم برو واشینگتن پهلوی بقیه عشاق بین المللی ات. یا چیزی کثیف تر. ساکت ماندم. چون ضمناً داشت با دست دیگرش انگشتر فیروزه ابواسحق لعنتی را توی صورتم تکان تکان می داد. بنابراین من هم دیپلماتیک بازی درآوردم و تعظیم کردم و اجازه دادم داخل شود. اما آن شب با او به قلمرو عشق قدم نگذاشتم. آن شب نه! من هم ارزشها و تمامیت شخصیت خودم را داشتم. با دختری که سرِ شب با مرد دیگری بود کاری نداشتم ... نه خیر ... نه همان شب!
اما در ساعت یک دقیقه بامداد روز بعد مسئله مورد بحث توانست مورد بررسی و تصمیم گیری مجدد قرار گیرد. ما در آمریکا بودیم.

نامه ای به دنیا / اسماعیل فصیح
+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره