● سفر نامه اردبیل، سرعین
چیزی حدود دو هفته قبل، بعد از کلی شک و تردید و بالا و پایین کردن برنامه ها و کارها، بالاخره راهی یک مسافرت سه روزه به اردبیل و سرعین شدیم. ساعت شش صبح روز سه شنبه که حرکت کردیم، حدود ساعت نه و نیم، ده شب به سرعین رسیدیم. راهی بسیار طولانی که با توقف های گاه و بی گاه و بعضاً چند ساعته همراه بود. ( مسیر به این صورت بود: قزوین، رشت، تالش، آستارا، گردنه حیران، اردبیل، سرعین ).
از همان ابتدای سفر یک اتفاق غیر منتظره افتاد. یکی از همکلاسی های دوران راهنمایی مان را بعد از حدود سیزده سال دیدیم! البته ما که او را نشناختیم، او ما را شناخت. لابد ما خیلی تغییر نکردیم و جوان ماندیم! ;)) ( ما یعنی من و ماندانا! ).
مسافرت با تور شاید حُسن هایی داشته باشد ولی خب محدودیت هایی را هم ایجاد می کند. مثلاً از اول تا آخر راه باید پرده ها را می کشیدیم چون حضرات می خواستند برقصند و بنابراین از دیدن مناظر زیبای طبیعت محروم می شدیم! حالا کاش قضیه به همین جا ختم می شد! به زور می گفتند همه باید برقصند! حالا هر چقدر که بهشان می گفتیم ما رقصمان کجا بوده ، مگر ول می کردند! متلک باران شدیم. همه هم خانواده بودند الا ما دو تا! همه شان هم ماشاءالله آخر کنجکاو (=فضول!) که بفهمند ما با هم چه نسبتی داریم و چرا این طوری سفر می کنیم! یک حامد هم بود که آخر جُک و دلقک بازی بود! این بشر یک لحظه آرام و قرار نداشت با آن هیکل گنده! نمی دانم اگر نبود آن لیدر یخچال برای سرگرمی ملت چکار می خواست بکند!
آقا ولی قسمت خنده دار ماجرا تازه وقتی شروع شد که رسیدیم به هتل. یک نفر با ما آمد که اتاقمان را نشان دهد. در را که باز کرد دیدیم یک تخت دو نفره در اتاق است. بهش گفتیم ما اتاق دو تخته رزرو کرده بودیم. او هم خیلی جدی و حق به جانب گفت: " خب این هم دو تا تخته که به هم چسبیده " !!! من که همان جلوی یارو غش کردم از خنده. بعداً که پرسیدیم فهمیدیم که هتل اصلاً اتاق دو تخته ندارد. یک شب هم که برای شام رفته بودیم، گارسون از یکی پرسید: " نوشابه می خورید یا دوغ ؟ "، جواب: " دوغ "، گارسون : " دوغ نداریم " !!! احتمالاً یادوغ داشتن نه دوغ! : )) خنده دار تر از همه خود ما دو تا بودیم! نه به آن اصرارمان برای داشتن تخت جداگانه نه به اینکه دو تایی توی یک ظرف غذا می خوردیم! که تازه همان را هم کامل نمی خوردیم! همه کف کرده بودند از اینطور غذا خوردن ما و شک ندارم که با خودشان گفته اند که اینها یک چیزیشان می شود!!! ;))
این هم عکس اتاق ماست با همان تخت دو نفره کذایی. اشیایی که روی تخت ملاحظه می کنید از حوله و مایو و لباس و کیسه پلاستیک و چادر و جا نماز و کیف و خوراکی و ... ناشی از شلختگی بیش از حد ساکنان اتاق است. شما خودشو ناراحت نکن! ;)) از آن پنجره هم از شب تا صبح صدای ناهنجار یک خروس می آمد که هیچ رقمه ول کن ماجرا نبود! بابا صد رحمت به همین صدای بوق ماشین ها که دیگر عادت کردیم بهشان!
خود سرعین که به جز آب گرم چیز دیدنی دیگری نداشت. منهای آب و هوای عالی البته. آب گرم هم که با آن صفهای طولانی و عذاب دهنده و دیدن رفتارهای زشت و بعضاً زننده هموطنان عزیز با فرهنگ (!!!) جذابیتی برایمان نداشت. مجموعاً شاید فقط پنج دقیقه در آب بودیم. آن هم فقط پاهایمان!!! عکس زیر، نمایی از شهر است. آن ساختمان ذوزنقه شکل سبز رنگ هم، بزرگترین و بهترین هتل سرعین، هتل لاله، است.
ویلا دره، جنگل فندق لو، بقعه شیخ صفی، حمام ظهیر الاسلام و شورابیل که این آخری صحنه های کتاب " سمفونی مردگان " را برایم زنده می کرد، جاهای دیدنی ای بودند که زیارت فرمودیم! ;))
و اما غیرمنتظره ترین و به یاد ماندنی ترین اتفاق این سفر دیدن جناب روبو رند کبیر و همسر گرامی شان بود. بسیار خوشحال و خرسند شدیم از زیارتشان. این گلدان های زیبا که خیلی هم با سلیقه بسته بندی شده بودند و ما از دیدنشان کلی ذوق زده شدیم، هدیه دوست داشتنی ایشان است.
خلاصه اینکه ظاهراً خیلی ها با شنیدن کلمه " تور" دچار سوء تفاهم می شوند، غافل از این که آنجا نمی شود کسی را تور کرد، چون اغلب آدمها با شکار های قبلاً تور شده خود می آیند! :)))
پ.ن : این بار مثل دفعه های قبل نبودیم. یک چیزی تغییر کرده بود. انگار دیگر نه من آن آدم سابق بودم و نه او. حس و حال دیگری حاکم بود. حس و حالی که دوستش نداشتم!
* عکس ها از ماندانا
Labels: سفرنامه