● مرگ بازی

امشب دلم می‌خواست تمام کوچه‌های دروس را تا بالای احتشامیه ـ خلاف جهت آب جوی‌ها ـ قدم بزنم و یک نفر برایم تعریف کند که چطور «قیاس» می‌تواند معنی و مفهوم پیدا کند در یک دنیای افلاتونی. و فکر کنم به کلمه‌ی دل‌تنگی که در هیچ زبانی معادل فارسی را ندارد و قشنگ‌ترین اتفاق بدِ دنیاست. چه حس بی‌کلامی است دل‌تنگی! پر است از سکوت که انگار بُعد چهارم آن است و وقتی می‌آید، زندانِ سه بعدی بودنش را می‌شکند و بعد حس آشنای یک جور خلسه غریب ...

از داستان "ماه امشب در می‌زند"

"مرگ بازی" از آنچه فکر می‌کردم بهتر بود! راستش با اینکه مدتهاست "ناتور" را می‌خوانم و کمابیش با قلم پدرام رضایی زاده آشنایی دارم، باز هم انتظار نداشتم که با کتاب خاصی طرف باشم! ولی واقعاً با داستان‌های خاصی روبه‌رو شدم یا شاید بهتر باشد بگویم با یک طرز تفکر خاص! طرز تفکری که ساری و جاری بود در همه داستان‌ها بدون اینکه مانعی برایش باشد!
"فانفار"، "ماه امشب در می‌زند"، "یک روز آفتابی برای جغد" و "مرگ بازی" را دوست داشتم ولی "دفترچه‌ی کوچک خاطرات من" چیز دیگری بود و به نظر من شاهکار این مجموعه داستان بود. بقیه را هم دوست نداشتم. هر چند شاید طرز نگارش متفاوت و جدیدشان می‌توانست جذاب باشد که برای من نبود!
اشکال بزرگی که موقع خواندن کتاب وجود داشت این بود که نمی‌توانستم تفاوت بگذارم بین راوی و شخص پدرام رضایی زاده! بنابراین همه داستان‌ها از زبان یک نفر برایم روایت شدند، از زبان پدرام! به خصوص در "ماه امشب در می‌زند" (با اینکه مثلاً راوی یک زن بود)، "آخرین بار کی آرزوی مرگش را داشته‌ای؟" و "مرگ بازی" حس می‌کردم که اصلاً خودِ خود نویسنده است که دارد حرف می‌زند!
جالب بود برایم که با اینکه شاید برای اولین بار بود که نوشته‌های نویسنده‌ای تا این حد جوان و هم نسل با خودم را می‌خواندم ولی به واژه‌هایی برخوردم که برای اولین بار بود می‌شنیدم، واژه‌هایی مثل نادَخ و خال‌تور!
"مرگ بازی" بهترین نامی بود که می‌شد روی این مجموعه داستان گذاشت. اگر این کتاب هیچ چیز دیگری نداشت هم باز همین انتخاب نام جای تبریک و تحسین را باقی می‌گذاشت!
در مجموع "مرگ بازی" ارزش خواندن و تجربه کردن را دارد. با اینکه تیراژ این کتاب عدد عجیب و غریب 1750 است، ولی مطمئناً کار به چاپ‌های بعدی هم می‌رسد. هر چند پدارم رضایی زاده خود هنر و استعداد و قلمش را در این مجموعه داستان به رخ کشاند ولی بدون شک شانس هم با او یار بود. این را از این جهت می‌گویم که 1. انتشارات معتبری مثل "نشر چشمه" کتابش را چاپ کرد و 2. قشر وسیعی از خریداران و نقدکنندگان و تبلیغ کنندگان این کتاب اهالی وبلاگستان بودند که "مرگ بازی" را دوست داشتند به خاطر نویسنده "ناتور".
به هر حال اگر پدرام درگیر حاشیه‌ها نشود و راهی را که آمده تا ته برود مطمئن باشید در آینده‌ای نه چندان دور نویسنده‌ بزرگی خواهیم داشت با کتاب‌هایی جذاب که می‌توانیم افتخار کنیم به او به عنوان کسی که وبلاگ نویس بود و شد یک نویسنده بزرگ نه نویسنده بزرگی که برای به روز بودن مجبور شده وبلاگ بنویسد! به امید موفقیت‌های بیشتر او.


پ.ن: برای اینکه دچار پیش داوری نشوم و نوشته‌های دیگران روی خواندن و نگاهم اثر نگذارد، هیچ کدام از نقدهایی را که بر این کتاب نوشته‌اند نخواندم. حالا بروم بخوانم ببینم دوستان چه گفته‌اند. اگر مایل بودید فهرست کاملی از نقدها را می‌توانید در وبلاگ "ناتور" پیدا کنید. من هم بروم سراغ گوگل ریدر خودم! ;)

Labels:

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره