● برو مسافر من برو سفر سلامت
آهای دختر! آخرش کار خودتو کردی، نه؟! خیلی خوشحالی، آره؟! خارجی شدی الان دیگه؟! (ببین گفته باشمها! این نوشته پُره از دو نقطه پی! یعنی همهاش برات زبون درمیارم تا حالت بیاد سر جاش!) :p
خب بالأخره تو هم رفتنی شدی. منم گفتم تا دستت از این دنیا کوتاه نشده بیام دو سه تا چیز بارت کنم بلکه دلم خنک شه! اصلاً حقته که حرف بشنوی! ول میکنی میری؟! اونم توی این شرایطِ وانفسا که هیچکی نیست ناز منو بکشه؟! البته تو بودی هم زیاد فرق نمیکردها! چون تو هم از این کارا بلد نیستی! یه بار قبلاً ول کردی رفتی هیچی بهت نگفتم! این دفعه دیگه التماس هم کنی فایده نداره! نمیبخشمت! :p
خب! حالا که فکرشو میکنم میبینم خیلی هم بد نیست بری. حداقلش اینه که از شرت راحت میشم! من اصلاً خودم میخواستم یه جوری باهات به هم بزنم از بس خسته شده بودم از دستت! خوبه خودت تصمیم گرفتی بری کنار باد بیاد! :P
نری اونجا آبرومونو ببریها! قشنگ میری فقط درس میخونی! سر و گوشات نجنبهها! نبینم عشق و عاشقی راه بندازی از درسات غافل بمونی! (آخه میدونم خیلی بلدی از این کارا! ولی خب یه دفعه دیدی آب و هوای اونجا برات یه انرژی دیگه داشت و خود به خود یاد گرفتی! ;) فکر نکن من از بدجنسی میگما! برا خودت میگم. درسات مهمتره دختر جون!) :P
حالا چون ممکنه بری اونجا نتونیم دیگه با هم صوبت کنیم، بذار پیشاپیش من سفارشامو بکنم. ببین! هر وقت خواستی برگردی خیلی نمیخواد فکر کنی که برای من چی بیاری. من خودم بهت میگم. عطر و لوازم آرایش و کفش و لباس خوبه. شکلات و کلاه آفتابی و بارونی و پولیور و این جور چیزا هم بد نیست. بقیهش رو هم میذارم به سلیقه خودت! نمیشه که همه رو من بهت بگم که! :p
ای بابا! ای دل غافل! یعنی تو جدی جدی داری میری ماندانا؟! حالا کجا با این عجله؟! خب میموندی یه چند ساعتی با هم باشیم، بد میگذروندی! ولی حالا که خودت دوست داری بری، برو. خدا به همرات. موفق باشی عزیز. حکایتمون نشه حکایت هر آنکه از دیده برفت از دل برفتها! (محاله!) مواظب خودت باش. سفر بخیر. :’(
و من از همین حالا دلم برات تنگه ...