● پارانویا
امروز اومدم لینکای این بغل (خاطره سازان) رو سر و سامون دادم. همهشون رو یونیکد کردم! البته میدونم الان همه گوگل ریدر دارن و فید میخونن (یکیش خود من)، ولی خب باز هم دیدم این لینکا به یادگار این بغل بمونه بد نیست. هر لینکی رو که باز میکردم یه عالمه خاطره برام زنده میشد. باور نمیکنید چقدر از این وبلاگها غیرفعال شدن! یه سریهاشو حذف کردم بعضیهاش هم موند. یادش بخیر اون زمانهایی که تازه اومده بودم توی دنیای وبلاگنویسی. چقدر همه چیش برام جذاب بود! چقدر با علاقه همه این لینکا رو اضافه کردم! الان دیگه اون هیجان قبل وجود نداره. شاید اگه همه اون آدم قبلیها میموندن، وضعیت اینطوری نمیشد. ولی چه میشه کرد؟! هر کس یه چند صباحی اومد و نوشت و بعدش هم رفت سی خودش!
دیروز به ماندانا گفتم یه عالمه حرف دارم برای گفتن ولی نمیدونم چرا نمیتونم بنویسمشون. میگه به خاطر اینه که دچار خودسانسوری هستی، به خاطر اینکه راجع به اون چیزی که میخوای بنویسی فکر میکنی. راست میگه. شاید یه دلیل بزرگش همین باشه. یه دلیل دیگهای که به ماندانا هم گفتم اینه: یه سری چیزها هست که اگه بخوام بنویسم شکل گلایه به خودشون میگیرن. گلایه از همه چیز و همه کس به خصوص از دوستام! هم نمیخوام کسی ناراحت بشه هم شاید گفتنشون از اصل و اساس صحیح نباشه. بعضی چیزا شاید بهتره تو قلب خود آدم مدفون بشه. برای همیشه. فقط همینو میگم که دوست ندارم احمق فرض بشم. من اگر نگم همه ولی خیلی از اتفاقات و تغییر رفتارها رو متوجه میشم و میفهمم. شاید همون لحظه به روی خودم نیارم ولی ممکنه یه مدتی فکرش آزارم بده. روانیام؟! خب شاید باشم. ولی فعلاً که اینطوریام.
آهان! داشتم از نوشتن و خاطرات و اینا میگفتم. قبلاًها، همون موقعها که گفتم انگیزه و هیجان داشتم، چهار تا مطلب سیاسی، اجتماعی، تحلیلی میشد توی این وبلاگ در پیت پیدا کرد ولی حالا چی؟! دریغ از یک مطلب درست و حسابی! وضعیت کامنت گذاریام هم که در حد افتضاحه! مدتهای زیادیه که برای هیچکس کامنت نذاشتم! نه که نخوام بذارما، حوصلهشو ندارم! هنر کنم تند و تند مطالبو بخونم و برم بخوابم! تنبلی مفرط! این گوگل ریدر هم که دیگه شده قوز بالا قوز! باعث شده که همون خوندن خالیمون هم از طریق فید باشه و نریم ببینیم توی خود وبلاگ مربوطه چه خبره و دنیا دست کیه! (تازه اگه لو بدم که من گوگل ریدر خودمو هم سر و سامون ندادم و میرم دو در دو رو میخونم که دیگه خیلی زشته!).
با اینکه کامنت نویسیم همونطوری که گفتم در حد صفره، ولی باز هم با پررویی تمام مشتاقانه منتظرم ملت برام کامنت بذارن!!! آخه خیلی کیف داره وقتی میبینی هستن کسانی که مطالبتو میخونن و وقت میذارن و کامنت مینویسن! من اصلاً حس خودخواهیم خیلی زیاده. از چیزهای اختصاصی خیلی خوشم میاد، مثل کامنت اختصاصی، ایمیل اختصاصی، اس ام اس اختصاصی و ... . یه اس ام اس یا ایمیلی که اختصاصاً مربوط به خودِ منه (حتی اگه فحش باشهها!)، منو ذوق زدهتر میکنه نسبت به هوار تا ایمیل و اس ام اس فورواردی! باز هم اعتراف میکنم که فعالیت خودم در این زمینه (برای دیگران) در حد ناچیزه!!!
اینم شاید یه چیزی باشه شبیه درد دل! خیلی وقتها با تمام وجود در یک زمان خاص، دوست داشتم کسی میبود که باهاش حرف میزدم. کسی که از نظر عاطفی بهش وابسته باشم. ولی دقیقاً توی همین زمانهای خاص، هیچکس نبوده! میدونم اشکال از خودمه. میدونم تقصیر خودمه که زندگیم رو خالی نگه داشتم و اجازه ورود (شاید) به هیچکس ندادم! ولی هر چقدر هم که آدم، سرتق و لجباز باشه باز هم احساس نیاز به بودن یک همراز و همراه و همدل خودشو نشون میده. اصلاً طبیعت بشر همینه و کسی هم نمیتونه منکر وجود اون بشه. خیلی پیش اومده که در این مورد خودمو سرزنش کردم ولی فایدهاش چیه؟! به مرحله عمل که میرسه باز آش همون آشه و کاسه همون کاسه! جالب اینجاست که من فکر میکردم خیلی از دور و بریهای خودم اینطورین. ولی الان فهمیدم که اصلاً اینطوری نیست و هیچکسِ هیچکس اُسگُلتر از من وجود نداره!
الکی بحث به کجاها کشیده شد! مثلاً داشتم در مورد وبلاگ نویسی حرف میزدم! تا همین جای مطلب هم مطمئنم فقط کسانی خوندن که زیادی منو دوست داشتن. و گرنه کی حوصله داره یه مطلب گُنده پر از غرغر بخونه؟! خب بماند. ما که فعلاً دلمون خوشه به همین یه وجب خاک اینترنت! هر از چند گاهی میام آپ میکنم. دیگه اشکال نداره که مطالبم چرنده و هیچی نداره. فرض کنید دارم برای دل خودم مینوسم. اشکالی نداره که؟
پی نوشت: کسی می دونه که آیا میشه برای دکترا تغییر رشته داد؟ یعنی میشه لیسانس و فوق لیسانس یه رشته باشه ولی دکترا یه رشته دیگه؟
دیروز به ماندانا گفتم یه عالمه حرف دارم برای گفتن ولی نمیدونم چرا نمیتونم بنویسمشون. میگه به خاطر اینه که دچار خودسانسوری هستی، به خاطر اینکه راجع به اون چیزی که میخوای بنویسی فکر میکنی. راست میگه. شاید یه دلیل بزرگش همین باشه. یه دلیل دیگهای که به ماندانا هم گفتم اینه: یه سری چیزها هست که اگه بخوام بنویسم شکل گلایه به خودشون میگیرن. گلایه از همه چیز و همه کس به خصوص از دوستام! هم نمیخوام کسی ناراحت بشه هم شاید گفتنشون از اصل و اساس صحیح نباشه. بعضی چیزا شاید بهتره تو قلب خود آدم مدفون بشه. برای همیشه. فقط همینو میگم که دوست ندارم احمق فرض بشم. من اگر نگم همه ولی خیلی از اتفاقات و تغییر رفتارها رو متوجه میشم و میفهمم. شاید همون لحظه به روی خودم نیارم ولی ممکنه یه مدتی فکرش آزارم بده. روانیام؟! خب شاید باشم. ولی فعلاً که اینطوریام.
آهان! داشتم از نوشتن و خاطرات و اینا میگفتم. قبلاًها، همون موقعها که گفتم انگیزه و هیجان داشتم، چهار تا مطلب سیاسی، اجتماعی، تحلیلی میشد توی این وبلاگ در پیت پیدا کرد ولی حالا چی؟! دریغ از یک مطلب درست و حسابی! وضعیت کامنت گذاریام هم که در حد افتضاحه! مدتهای زیادیه که برای هیچکس کامنت نذاشتم! نه که نخوام بذارما، حوصلهشو ندارم! هنر کنم تند و تند مطالبو بخونم و برم بخوابم! تنبلی مفرط! این گوگل ریدر هم که دیگه شده قوز بالا قوز! باعث شده که همون خوندن خالیمون هم از طریق فید باشه و نریم ببینیم توی خود وبلاگ مربوطه چه خبره و دنیا دست کیه! (تازه اگه لو بدم که من گوگل ریدر خودمو هم سر و سامون ندادم و میرم دو در دو رو میخونم که دیگه خیلی زشته!).
با اینکه کامنت نویسیم همونطوری که گفتم در حد صفره، ولی باز هم با پررویی تمام مشتاقانه منتظرم ملت برام کامنت بذارن!!! آخه خیلی کیف داره وقتی میبینی هستن کسانی که مطالبتو میخونن و وقت میذارن و کامنت مینویسن! من اصلاً حس خودخواهیم خیلی زیاده. از چیزهای اختصاصی خیلی خوشم میاد، مثل کامنت اختصاصی، ایمیل اختصاصی، اس ام اس اختصاصی و ... . یه اس ام اس یا ایمیلی که اختصاصاً مربوط به خودِ منه (حتی اگه فحش باشهها!)، منو ذوق زدهتر میکنه نسبت به هوار تا ایمیل و اس ام اس فورواردی! باز هم اعتراف میکنم که فعالیت خودم در این زمینه (برای دیگران) در حد ناچیزه!!!
اینم شاید یه چیزی باشه شبیه درد دل! خیلی وقتها با تمام وجود در یک زمان خاص، دوست داشتم کسی میبود که باهاش حرف میزدم. کسی که از نظر عاطفی بهش وابسته باشم. ولی دقیقاً توی همین زمانهای خاص، هیچکس نبوده! میدونم اشکال از خودمه. میدونم تقصیر خودمه که زندگیم رو خالی نگه داشتم و اجازه ورود (شاید) به هیچکس ندادم! ولی هر چقدر هم که آدم، سرتق و لجباز باشه باز هم احساس نیاز به بودن یک همراز و همراه و همدل خودشو نشون میده. اصلاً طبیعت بشر همینه و کسی هم نمیتونه منکر وجود اون بشه. خیلی پیش اومده که در این مورد خودمو سرزنش کردم ولی فایدهاش چیه؟! به مرحله عمل که میرسه باز آش همون آشه و کاسه همون کاسه! جالب اینجاست که من فکر میکردم خیلی از دور و بریهای خودم اینطورین. ولی الان فهمیدم که اصلاً اینطوری نیست و هیچکسِ هیچکس اُسگُلتر از من وجود نداره!
الکی بحث به کجاها کشیده شد! مثلاً داشتم در مورد وبلاگ نویسی حرف میزدم! تا همین جای مطلب هم مطمئنم فقط کسانی خوندن که زیادی منو دوست داشتن. و گرنه کی حوصله داره یه مطلب گُنده پر از غرغر بخونه؟! خب بماند. ما که فعلاً دلمون خوشه به همین یه وجب خاک اینترنت! هر از چند گاهی میام آپ میکنم. دیگه اشکال نداره که مطالبم چرنده و هیچی نداره. فرض کنید دارم برای دل خودم مینوسم. اشکالی نداره که؟
پی نوشت: کسی می دونه که آیا میشه برای دکترا تغییر رشته داد؟ یعنی میشه لیسانس و فوق لیسانس یه رشته باشه ولی دکترا یه رشته دیگه؟
Labels: چرندیات, روزمره, شخصی، وبلاگ