● شاید از این ستون به آن ستون فرج باشد!

ـ امروز یه جا‌به‌جایی اساسی توی اداره داشتیم. به خاطر ورود نیروهای جدید مجبور شدیم یه سری تغییرات رو بپذیریم. یکی‌ش هم عوض شدن اتاق‌هامون بود! تعجب کردم وقتی دیدم خانم ح و آقای ک اینقدر از رفتن من ناراحتن! خانم ح که رسماً دلخور بود. می‌گفت تو نباید قبول می‌کردی که بری. خب البته خیلی هم دست من نبود. بالأخره هر اومدنی یه رفتنی هم داره دیگه!

ـ به دلایلی که هنوز برای خودم هم معلوم نیست، خیلی‌ها منو محرم اسرار زندگیشون دونستن! (به ویژه در مورد مسائل عشقی‌شون!). همه هم ازم می‌خوان که حرفشون پیش خودم بمونم و به کسی نگم. بعضی وقت‌ها به شدت درگیر مشکل طرف می‌شم و ذهنمو تا مدتها مشغول می‌کنه. گاهی شده اونقدر تحت تأثیر مشکل اونا قرار گرفتم که هیچ چیز به غیر از گریه کردن نتونسته تسکینم بده! اینی که هیچ کاری هم از دستم برنمیاد بدتره!

ـ بعضی وقت‌ها که فضولیم گل می‌کنه و یه چیزی می‌پرسم اون وسط مسطا، یه طور خیلی با حالی حرفو عوض می‌کنه و کلاً قضیه رو می‌پیچونه! نمی‌دونم متوجه نمیشه که من کاملاً متوجه‌ام!!! :))

ـ روزها و ماه‌های آینده آبستن حوادث زیادیه که می‌دونم مواجه شدن با اونا برام سخته! فعلاً به خودم گفتم که نباید به چیزی فکر کنم تا به وقتش. ولی فکره دیگه، هی میاد فلش می‌زنه و کار و بار و لحظات ما رو کساد می‌کنه. نمی دونم باهاش چکار کنم!


پ.ن: از این جور نوشته‌های تکه تکه و باری به هر جهت حالم بهم می‌خوره! مزخرف شده کل این وبلاگ! نمی‌دونم چرا دلم نمیاد تعطیلش کنم بره پی کارش! شاید به خاطر اینه که بعضی وقتها احتیاج دارم بهش. سنگ صبورمه!

Labels:

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره