● اینک رضا امیرخانی!
(این یک نقد نیست!)
رضا امیرخانی از آن دست نویسندگانی است که از نبوغ و هوش سرشاری برخوردار است. اگر چه این ویژگی به علاوه سبک منحصر به فرد نوشتاری و افکار خاصاش شاید تا حدودی او را از سایرین متمایز میسازد ولی نمیتوان خوش شانسی او را در رسیدن به شهرتی زود هنگام نادیده گرفت! به ندرت پیش میآید که نویسندهای جوان بتواند فرصتی برای عرض اندام پیدا کند ولی او، حالا به هر دلیلی، توانست و باید از این فرصت استفاده کند و در ورطه تکرار نیفتد.
امیرخانی در شرایطی به شهرت رسید که افکاری متضاد با جو حاکم بر فضای روشنفکری ولی بسیار نزدیک به ایدههای حکومتی داشت. از این رو از همان ابتدا مخالفان و منتقدان بسیار زیادی پیدا کرد که نمیتوانستند هنر داستان نویسی او را سوای افکارش قضاوت کنند.
اولین کتابی که از او خواندم، رمان "منِ او" بود. سبک جالب و جدیدی که او در نوشتن این رمان به کار برده بود، مرا، به عنوان یک خواننده آماتور، مجذوب کرد. با وجود اینکه خود من هم در بسیاری جهات با او در تضاد فکری هستم ولی همیشه هنر و استعداد ناب او را در زمینه داستان نویسی ستوده و میستایم. قرار نیست همه مثل من فکر کنند یا به خاطر افکارشان محکوم شوند! یادمان باشد که این اولین قدم در راه آزادی است!
با این پیش زمینه فکری، منتظر بودم که رمان "بیوتن" را هر چه زودتر بخوانم. داستان ظاهراً درباره سفر اِرمیای بسیجی و جبهه رفته به آمریکا (که مثلاً مظهر دنیای مادی و مدرن است) میباشد. در این سفر است که تقابلها و تضادها رخ مینمایند و ارمیا را دچار تزلزلی هر چند زود گذر میکنند. اگر چه فضای داستان فضای تقریباً نویی است اما عناصر داستان آنقدر نزدیک و شبیه به داستان قبلی نویسنده، منِ او، است که نوعی تکرار آزاردهنده را القا میکند.
نویسنده با استفاده از نبوغ خود و با اشرافی نسبی به آیات قرآن، مضامین جالبی آفریده که هر چند گاهی مضحک به نظر میرسند اما برخاسته از تفکری نوین و دگرگونه هستند و شاید تنها نقطه قوت این رمان بلند باشند.
ارمیا میپرسد:
ـ مگر خشی، مخفف خشایار نیست؟ مثل آرمی و اِرمی و ...
خشی میخندد:
ـ از تو انتظار نداشتم ارمیا! تو که این قدر ادعای مسلمانی داری و عربی قرآن میخوانی و ...
ـ چه ربطی دارد؟
ـ دنبال این بودم که 1 اسم انتخاب کنم که کلمهی نازله باشد از آسمان؛ یعنی در 1ای از کتب مقدس آمده باشد... عاقبت توی قرآن پیدایش کردم... جایی توی سورهی یاسین... خودِ سورهی یاسین هم میدانی، قلب قرآن است و توی نگاه هرمنوتیک مدرن میشود 1 برداشت داشت که یاسین مخفف یونایتد ِستیت باشد. من هم توی قلب عالم بودم، نیویورک و برای همین...
ارمیا حالا مبهوت نشسته است و نگاه میکند:
ـ این پرت و پلاها چه ربطی دارد به خشی؟
ـ مبهوت نباش! فبُهتَ الَّذی کَفَر!
[..]
خشی سری خم میکند و ادامه میدهد:
ـ توی همان سورهی یاسین، آیه 11 آمده است که خَشِیَ الرحمن بِالغَیبِ... دیدم هم رحمان و مهربانی دارد، هم غیب و عالم اسپریچوال و هم خشی که به نظرم اسم قشنگی میآمد... اسم پدری را رها کردم و خشی را انتخاب کردم...
اعتراف میکنم که من واقعاً در بسیاری از قسمتهای داستان، متوجه منظور نویسنده نشدم! اگر منظور تقابل اندیشههای دینی با دنیای مدرن بود یا سر در گمی نسل جوانِ مؤمن در دنیای مادی ولی جذاب و رنگین امروزی و یا اگر این سفر نمادی بود از جدال نفس و دین، من سر درنیاوردم! شاید اگر بعضی صحنههای کشدار و طولانی (مثل رفتن ارمیا به دیسکو ریسکو و دیدن (در واقع ندیدن!) برنامه سوزی یا مراسم عروسی) کمی کوتاهتر روایت میشدند و یا علت وجود برخی از شخصیتهای منفعل (مثل آرمیتا) معلوم میشد و یا اگر داستان پایانی معلق نداشت، بهتر میشد درباره کتاب نوشت! در هر صورت قضاوت در مورد این کتاب برای من مشکل است! نه میتوانم بگویم خوب بود و نه میتوانم بگویم بد بود! اما شک نکنید که آنقدر مضامین بدیع دارد که به یکبار خواندنش بیارزد!
عکس از سایت لوح
Labels: ادبیات, معرفی کتاب