● شنبه بازار!

ـ روز سختی بود امروز! کلی تشنگی کشیدم. داروهایی که استفاده می‌کنم باعث خشکی دهان می‌شه ولی امروز گرمای زیاد هوا هم قوز بالا قوز بود! هلاک شدم. در عوض افطاری خیلی خوش گذشت. مهمون گندم خانوم عزیز بودم. توی سفره خونه سنتی عیاران، بَرِ میدون فردوسی. یه بار دیگه هم قبلاً رفته بودم اونجا. محیطشو خیلی دوست دارم. هم پذیراییشون خوبه هم غذاهاش خوشمزه‌اس و هم خوردنی‌های متنوعی داره.

ـ وقتی که بی‌تا بهم گفت همه جا رو گشته ولی نتونسته کتاب "منِ او" رو پیدا کنه، گفتم زنگ بزنم انتشارات سوره مهر ببینم خودشون دارن کتابو یا نه. آقاهه گفت که چاپش تموم شده ولی ممکنه تا دو سه هفته دیگه دوباره تجدید چاپ بشه. بعدش هم شروع کرد از من سؤال کردن که آیا بقیه کتاب‌های امیرخانی رو خوندم یا نه و چی‌ها رو خوندم و از این حرفا. نتیجه کار این شد که تخلیه اطلاعاتی شدم و همه مشخصات از اسم و شماره تلفن و آدرس رو بدون هیچ زحمت خاصی از من گرفت و قرار شد برام چند تا کتاب بفرسته. فردا، پس فردای همون روز زنگ زدن و گفتن که کتاب‌ها رو فرستادن. جالب بود برام. توی یه بسته بندی خیلی شیک و باکلاس و محکم، کتاب‌های "نشت نشا" و "ناصر ارمنی" (هر دو نوشته رضا امیرخانی) به همراه فهرست کاملی از کتاب‌های انتشارات سوره مهر و کارت عضویت رو برام آوردن. هیچ هزینه‌ای هم بابت پیک و بسته بندی دریافت نکردن و فقط قیمت پشت جلد رو که 3400 تومن بود گرفتن! خوشمان آمد، خیلی زیاد. نمی‌دونم انتشاراتی مثل "نشر مرکز" یا "نشر چشمه" هم از این کارا می کنن مشتری شیم؟!

ـ در پی صحبت پدر گرامی اینجانب با پدر گرامی اون یار سفر کرده (!!!)، ابوی بزرگوار وسوسه شدن که منو بفرستن ممالک خارجه برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا! البته به هزینه خودشون! این بابا جون ما رو اگر بذارن دوست داره همه پولاشو صرف تحصیل و کتاب خریدن و کلاس زبان رفتن و این چیزا کنه! خودشون هم که در آستانه 56 سالگی دارن میرن کلاس برای گرفتن نظام مهندسی! اونوقت من توی این سن و سال حال ندارم لای کتاب‌های درسی رو باز کنم! یکی نیست بهش بگه آخه پدر من، من با چه رویی همه پولاتو بگیرم برم دکترا بخونم؟! ولی بورسیه رو پایه‌ام. خلاصه یه وقت دیدین ما هم رفتنی شدیم! ;)

Labels: , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره