● شهر خاطره انگیز دوران کودکی، دارم میام!
بالأخره بعد از گذشت بیش از هشت سال طلسم شکسته شد انگار! دارم میرم به شهر خاطرهها! بندرعباسِ زیبا. شهری که توش هیچ وقت روزهای بیخاطره نداشتم. بینهایت خوشحالم که دارم میرم. میخوام برم همه مدرسههام، دوستام و معلمام رو ببینم. بعدش هم میخوام بیام اینجا رو عکس بارون کنم! D:
به هر کدوم از بچهها که خبر دادم، کلی ذوق کردن! فکر کردن حالا چه تحفهای قراره بره! همین محبتشونه که منو کشته دیگه! D:
پ.ن: قابل توجه بعضیها! هیچم اینطور نیست که اونجا صاب نداشته باشه! خوبم داره. منتها کیه که جرأت داشته باشه به من مرخصی نده؟! اصلاً همه میان از خود من مرخصی میگیرن P:
به هر کدوم از بچهها که خبر دادم، کلی ذوق کردن! فکر کردن حالا چه تحفهای قراره بره! همین محبتشونه که منو کشته دیگه! D:
پ.ن: قابل توجه بعضیها! هیچم اینطور نیست که اونجا صاب نداشته باشه! خوبم داره. منتها کیه که جرأت داشته باشه به من مرخصی نده؟! اصلاً همه میان از خود من مرخصی میگیرن P: