● نتایج free discussion !

خب! در راستای پست قبل باید عرض شود که هر چند اینجانب حرف قابل ملاحظه‌ای برای زدن نداشتم ولی کم که نمیارم. الکی شلوغش کردم و از خودم افاضات در کردم! D:
مثلاً قرار بود در مورد عشق صحبت کنیم ولی صحبت‌ها بیشتر حول و حوش روابط دختر و پسر می‌چرخید! آی که این دخترا چه دل خونی دارن از پسرا! همه متفق‌القول به این نتیجه رسیده بودن که پسرا بی‌وفا هستن و تا چشمشون به یه نفر جدید میفته قبلی رو فراموش می‌کنن! یکی از بچه‌ها (که زیبایی قابل ملاحظه و تحسین برانگیزی داره و شادترین دختر کلاسه) می‌گفت من بالأخره نفهمیدم چرا با هر پسری دوست می‌شم دو سه ماه بیشتر دوستیمون دوام نمیاره و اون با یه بهانه الکی ول می‌کنه میره!
دیگه گفتیم که دخترا خیلی زود وابسته میشن. مثلاً خود معلممون تعریف می‌کرد که یکی از همکاراش بهش پیشنهاد دوستی داده. اینم بهش گفته اوکی. من قبول می‌کنم به شرطی که دوستت باشم نه دوست دخترت. طرف هم بهش قول داده و گفته که باشه و ما دو تا آدم بزرگیم و نیازی به این حرفا نیست و این چیزا. ولی گفت بعد از چند وقت من اینقدر به اون وابسته شده بودم که شبها قبل از اینکه بهم زنگ بزنه نمی‌تونستم بخوابم و اینقدر بیدار می‌موندم تا بالأخره زنگ بزنه!
بچه‌ها اعتقاد داشتن که این روزا دیگه عشق جاویدان وجود نداره. پسرا که دخترا رو فقط برای سرگرمی و استفاده از تن و بدنشون میخوان و برای زندگی نمیخوان. دخترا هم که فقط به طرف مقابل عادت می‌کنن و اینطوری نیست که حتماً عاشق اون باشن.
از افاضات بنده این بود که اصولاً ازدواج یه خط بطلان گنده می‌کشه دور هر چی عشق و عاشقیه! درسته که با تقریب خوبی الان عشق واقعی وجود نداره ولی اگر هم وجود داشته باشه بهتره با ازدواج خراب نشه! دلیلش هم واضحه! آدم وقتی به اون چیزی که می‌خواد می‌رسه دیگه نمیشه که تا ابد همون جذابیت اول رو براش داشته باشه! اصلاً تا وقتی جذابه که در دسترس نیست. بعدش که کلاً عادی میشه. میشه عادت زندگی کردن!
اینم گفتم که مردها با همه بی‌وفاییشون، هیچ وقت عشق اول زندگیشون رو فراموش نمی‌کنن! (مشاهدات عینی این امر رو در اکثریت قریب به اتفاق جماعت ذکور تأیید می‌کنه!). عشقی که معمولاً هم باهاش ازدواج نکردن! چقدر خوبه آدم عشق اول یه مرد باشه‌ها! D:
تو راه برگشت که بچه‌ها در ادامه بحثهای کلاس داشتن از تجربیات مختلفشون می‌گفتن، نکات جالبتری یافت شد! چون داشتیم به زبان شیرین فارسی صحبت می‌کردیم! مثلاً خانم x داشت از پسری که روز قبل ملاقات کرده بود می‌گفت. می‌گفت که سوار ماشین طرف بودن که پسره برگشته بهش گفته پوتینتو دربیار تا مچ پاتو بینم! اینم عصبانی میشه و داد و بیداد راه میندازه. طرف هم بهش گفته چی فکر کردی؟! فکر کردی اگه مثلاً من حالا مچ پاتو ببینم ارضاء میشم؟! (طلبکار هم بوده!!!!!!!!!!). خانم y هم بهش گفت تو چرا هیچی بهش نگفتی؟! من اگه جای تو بودم چهار تا فحش خواهر مادر دار بارش می‌کردم تا حالش بیاد سر جاش!!! همین خانم x می‌گفت من الان تو شرایطی هستم که حتی اگه یه پسر تو خیابون هم بهم پیشنهاد دوستی بده قبول می‌کنم!
خانم y هم می‌گفت من با هر کس تا حالا دوست بودم، به هم خورده! الان با یکی دوستم که پسر خوبیه. عاشقش نیستم ولی دوستش دارم. یک ماه و نیمه که با هم هستیم. خدا کنه این یکی دیگه به هم نخوره!
اینایی که حرف می‌زدن و از دوستای رنگارنگشون می‌گفتن، بچه‌های 20، 21 ساله بودن. جالب بود کلاً. من دلم نمیخواد هیچ قضاوتی بکنم. فقط این برام جالبه که اینا دست پرورده همین نظامی هستن که تا جایی که زورش می‌رسیده، جوونا رو محدود کرده. حالا عالیجنابان بیان تحویل بگیرن. با طبیعت آدما که نمیشه جنگید! نسل یاغی و جالبی هستن. حتی از نسل ما هم جالبتر! ;)

Labels: , , , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره