● ...

آه، خدایا، چرا چرا چرا ... ؟ چه گناهی کرده ام خدا؟ چرا دست رد به سینه م زدی؟ چرا چرا چرا ...؟
یا علی بن موسی الرضا مگر من جز یک خواسته داشتم؟ چرا هنوز عطر زیارتت از مشامم خارج نشده، جواب رد بهم دادی؟ چرا نذاشتی حداقل یک روز بگذره؟
خدایا! بغض داره خفه م می کنه. می خوام فریاد بزنم، فریاد، فریاد، فریاد ... خدایا! می دونم همه کارات از روی حکمته، می دونم تو صلاح بنده هاتو می خوای، ولی من طاقت ندارم، به خداییت سوگند، طاقت ندارم. خدایا! یعنی خوشحالی به ما نیومده؟! یعنی اینقدر بی لیاقت هستم که هنوز یک هفته از خبرای خوشی که بهم رسیده بود، نگذشته باید حالم گرفته بشه؟! خدایا! من که شکر کردم، اگر چه شایسته کرمت نه، اما در حد توانم که شکر کردم.
خدایا! مگر من غیر از تو کسی رو دارم؟ پس آخه چرا میخوای بار اتفاقی رو که می دونم حتی توان فکر کردن درموردشو ندارم، تاب و طاقت تحملشو ندارم، روی شونه های نحیفم بذاری؟! خدایا! من امشب دیگه چیزی حالیم نیست. باید جوابمو بدی. خدایا خدایا خدایا ... (هق هق هق ...).

پ.ن: تو رو خدا اگه اینجا رو می خونید دعا کنید. دعای من پذیرفته نشده، شاید دعای شما بشه.می دونم توقع زیادی دارم، ولی این لطفو در حق من بکنید.
+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره