● اختلاف طبقاتی
آنچه باعث شد من دوباره و بلکه چندباره به فکر مسأله اختلاف طبقاتی بیفتم، دیدن فیلم " طلای سرخ " بود. این فیلم ساخته جعفر پناهی است که طبق معمول مجوز اکران در کشور ندارد! داستان در مورد مرد جوانی به نام حسین است. حسین در یک پیتزا فروشی در بالای شهر کار می کند و وظیفه او رساندن سفارشهای مردم است. او که خود در خانه ای محقر و تاریک در یک محله پایین شهر زندگی می کند، در خلال این رفت و آمدها با افراد مختلف با طرز فکرهای مختلف، نوع زندگیهای بسیار متفاوت با زندگی خودش و خانه های مجلل و اشرافی رو به رو می شود. آنچه او را آزار می دهد، مقایسه زندگی خودش با آنان نیست، بلکه نوع برخورد و نگاه متکبرانه افراد متمول است و همین رفتار، به خصوص از جانب یک طلا فروش است که در نهایت باعث اقدام به قتل و بالأخره خودکشی حسین می شود.
داستان این فیلم، بسیار ساده و روان است. مخاطب را تا انتها با خود همراه می کند. ما اگر کمی دقت کنیم در اطراف خود امثال حسین و بدتر از او را به وفور می بینیم. فقر و نداری بستر و زمینه خوبی برای ارتکاب جنایت است. گواه این گفته من کودکان بزهکار هستند. اگر نه همه، بیشتر آنها فرزندان فقر و بیچاره گی هستند و ناخودآگاه به سوی ارتکاب جرم کشیده می شوند.
من به واسطه چند تجربه نمونه گیری از جمعیت که دارم، با چشم خود اختلاف طبقاتی را مشاهده کرده ام. در همین تهران و در همین نزدیکیها، خانه هایی، خانه که نه کپرهایی دیدم که اصلاً باورم نمی شد دارم در تهران (دقت کنید خود تهران نه اطرافش) راه می روم. متأسفانه با تغییر حکومتها و دولتها، دیدیم که هیچ تغییری حاصل نشده است. ثروتمندان روز به روز ثروتمندتر و فقرا روز به روز فقیرتر می شوند. پس چاره کار چیست؟ آیا چاره کار پنهان کردن حقایق و ممنوع کردن فیلمهایی از این قبیل است؟!
حال که ظاهراً هیچ راهبرد عملی و قابل اجرا در این کشور برای از بین بردن فقر وجود ندارد، پس دست کم خودمان تجدید نظری در رفتارهایمان کنیم. صدمات روحی هزاران بار بدتر از لطمه های جسمانی است. گاهی یک نگاه تحقیرآمیز به شخصی، او را از درون ویران می کند و عقده ای در دل او ایجاد می کند که شاید روزی به تلافی آن جنایتی صورت گیرد. همه مون یادمون هست که تو کارتون بابا لنگ دراز، جودی و بچه های نوانخانه چقدر از ملاقات با افراد متمول متنفر بودند! بهتر است با کمی فکر خود را اصلاح کنیم.
داستان این فیلم، بسیار ساده و روان است. مخاطب را تا انتها با خود همراه می کند. ما اگر کمی دقت کنیم در اطراف خود امثال حسین و بدتر از او را به وفور می بینیم. فقر و نداری بستر و زمینه خوبی برای ارتکاب جنایت است. گواه این گفته من کودکان بزهکار هستند. اگر نه همه، بیشتر آنها فرزندان فقر و بیچاره گی هستند و ناخودآگاه به سوی ارتکاب جرم کشیده می شوند.
من به واسطه چند تجربه نمونه گیری از جمعیت که دارم، با چشم خود اختلاف طبقاتی را مشاهده کرده ام. در همین تهران و در همین نزدیکیها، خانه هایی، خانه که نه کپرهایی دیدم که اصلاً باورم نمی شد دارم در تهران (دقت کنید خود تهران نه اطرافش) راه می روم. متأسفانه با تغییر حکومتها و دولتها، دیدیم که هیچ تغییری حاصل نشده است. ثروتمندان روز به روز ثروتمندتر و فقرا روز به روز فقیرتر می شوند. پس چاره کار چیست؟ آیا چاره کار پنهان کردن حقایق و ممنوع کردن فیلمهایی از این قبیل است؟!
حال که ظاهراً هیچ راهبرد عملی و قابل اجرا در این کشور برای از بین بردن فقر وجود ندارد، پس دست کم خودمان تجدید نظری در رفتارهایمان کنیم. صدمات روحی هزاران بار بدتر از لطمه های جسمانی است. گاهی یک نگاه تحقیرآمیز به شخصی، او را از درون ویران می کند و عقده ای در دل او ایجاد می کند که شاید روزی به تلافی آن جنایتی صورت گیرد. همه مون یادمون هست که تو کارتون بابا لنگ دراز، جودی و بچه های نوانخانه چقدر از ملاقات با افراد متمول متنفر بودند! بهتر است با کمی فکر خود را اصلاح کنیم.