● از همه جا
_ دیروز بالأخره موفق شدم فیلم " کافه ترانزیت " رو ببینم. خوشمان آمد. من کلاً از فیلمایی که در عین سادگی، حرفای خوبی برای گفتن دارن خوشم میاد. باز هم داستان، داستان زنی است که می خواد مستقل باشه و زیر بار حرف زور نره، ولی مگه توی یک جامعه مرد سالار با رسم و رسومی خالی از هرگونه نگاه انسانی به زن، چنین چیزی امکان داره؟!
این فیلم به قول شرتوی عزیز شباهت موضوعی زیادی با فیلم " عروس آتش " ساخته خسرو سینایی داره. بستر هر دو فیلم اعتقادات و رسمهای قبایله. رسمهایی که احساس آدمها در اونا هیچ نقشی نداره و گاه به سُخره گرفته می شه.
راستی یه سؤال! به نظر شما چه چیز باعث می شه آدم به کسی که دوست داره و می دونه که اونم خیلی دوستش داره، جواب رد بده؟! یعنی زبان و ملیت مشترک از وجود احساس مشترک مهمتره؟!
_ بالأخره نشد که بشه. از اولش هم بیخود به این فکر افتادم. آخه ما رو چه به کنسرت شجریان!!! این کنسرت مال از ما بهترانه. باز خوب شد که بیخودی وقتمو تلف نکردم و نرفتم تو صف بلیت. اما خودمونیم، ایندفعه خیلی دوست داشتم برم و از نزدیک صدای استادو بشنوم و با صداش برم تو یه حس و حال دیگه. چکار کنم؟ لابد قسمت نبود!
_ و اما تأتر. حالا که نمی تونم برم کنسرت، حداقل برم تأتر. دو تا تأتر هست که دوست دارم هردو شونو ببینم: ملودی شهر بارانی و در میان ابرها. احتمالاً هفته آینده میرم " ملودی شهر بارانی" رو می بینم. خدا کنه این یکی دیگه جور شه.(!)
_ در رابطه با مطلب قبلیم، با بعضی از دوستان که به صورت آنلاین صحبت می کردیم، به هیچ نتیجه ای نرسیدیم. یعنی نه من تونستم اونا رو قانع کنم، نه اونا منو! حتی با دوست خودمم که تلفنی بحث می کردیم، کلی اختلاف نظر داشتیم. این شد که تصمیم گرفتم پیشنهاد یکی از دوستان، مبنی بر اینکه یه جلسه بحث و گفتگو در این مورد داشته باشیم رو اینجا مطرح کنم. به نظرم پیشنهاد بدی نیست. به خصوص که آدم در رابطه با این مسائلی که به صورت تابو دراومدن همیشه و همه جا نمی تونه صحبت کنه. به هر حال من خودم که تا قبل از شروع امتحانها پایه ام. از بقیه دوستان هم خواهش می کنم اگه موافقن اعلام آمادگی کنن (یا از طریق کامنت یا SMS یا offline ) تا قرارشو بذاریم.
این فیلم به قول شرتوی عزیز شباهت موضوعی زیادی با فیلم " عروس آتش " ساخته خسرو سینایی داره. بستر هر دو فیلم اعتقادات و رسمهای قبایله. رسمهایی که احساس آدمها در اونا هیچ نقشی نداره و گاه به سُخره گرفته می شه.
راستی یه سؤال! به نظر شما چه چیز باعث می شه آدم به کسی که دوست داره و می دونه که اونم خیلی دوستش داره، جواب رد بده؟! یعنی زبان و ملیت مشترک از وجود احساس مشترک مهمتره؟!
_ بالأخره نشد که بشه. از اولش هم بیخود به این فکر افتادم. آخه ما رو چه به کنسرت شجریان!!! این کنسرت مال از ما بهترانه. باز خوب شد که بیخودی وقتمو تلف نکردم و نرفتم تو صف بلیت. اما خودمونیم، ایندفعه خیلی دوست داشتم برم و از نزدیک صدای استادو بشنوم و با صداش برم تو یه حس و حال دیگه. چکار کنم؟ لابد قسمت نبود!
_ و اما تأتر. حالا که نمی تونم برم کنسرت، حداقل برم تأتر. دو تا تأتر هست که دوست دارم هردو شونو ببینم: ملودی شهر بارانی و در میان ابرها. احتمالاً هفته آینده میرم " ملودی شهر بارانی" رو می بینم. خدا کنه این یکی دیگه جور شه.(!)
_ در رابطه با مطلب قبلیم، با بعضی از دوستان که به صورت آنلاین صحبت می کردیم، به هیچ نتیجه ای نرسیدیم. یعنی نه من تونستم اونا رو قانع کنم، نه اونا منو! حتی با دوست خودمم که تلفنی بحث می کردیم، کلی اختلاف نظر داشتیم. این شد که تصمیم گرفتم پیشنهاد یکی از دوستان، مبنی بر اینکه یه جلسه بحث و گفتگو در این مورد داشته باشیم رو اینجا مطرح کنم. به نظرم پیشنهاد بدی نیست. به خصوص که آدم در رابطه با این مسائلی که به صورت تابو دراومدن همیشه و همه جا نمی تونه صحبت کنه. به هر حال من خودم که تا قبل از شروع امتحانها پایه ام. از بقیه دوستان هم خواهش می کنم اگه موافقن اعلام آمادگی کنن (یا از طریق کامنت یا SMS یا offline ) تا قرارشو بذاریم.