● اندوهِ زمان

پنداشتیم تهی دستیم و بی چیز،
اما زمانی که آغاز شد از دست دادن همه چیزی،
هر روز برایمان خاطره ای شد،
آنگاه شعر سرودیم
برای همه آنچه داشتیم،
برای سخاوت پروردگار.

آنا آخماتووا


یک جمعه دیگر هم گذشت، با همه دلتنگیهایش، با همه خاطرات تلخ و شیرینش، با لحظه های انتظار بی پایانش. زمان دیگر حساب و کتاب ندارد. می دویم و نمی رسیم. خستگی امانمان را بریده است. دلم خلأ محض می خواهد. لحظه نابی را که به هیچ چیز نیندیشم!




+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره