● سر کار می رویم، اساسی!!!
پارک وی
رفتیم مثلاً ژانر وحشت ببینیم! آخر هم بر ما معلوم نشد پس چرا خودمان و دیگران همه اش در حال خندیدن بودیم! خودمانیم، این آقای جیرانی هم ما را گرفته ها! آخر مرد حسابی، این چه فیلمی است به خورد جماعت می دهی؟! مگر با یک مشت ابله طرفی؟! نه یک فیلم نامه درست و حسابی، نه یک داستان منسجم، نه شخصیتهای پرداخته شده و قابل باور، نه فضای واقعی!!! فیلم رویایی ساخته ای برایمان؟! دور و بر ما پر است از این آدمهای روان پریش و حتی بدتر از آنها! برای روایت آنها نیازی نبود به این همه جنگولک بازی و کارهای محیرالعقول! خلاصه خوشمان نیامد از فیلم یخ زده ات!
در حاشیه: این سینمای اریکه ایرانیان واقع در شهرک غرب، عجب جای با کلاسی است! ساختمانی شیک با دکوراسیون زیبا! به عمرمان سینمای این چنینی ندیده بودیم! بماند که اول فیلم برق قطع شد و دو سه بار هم وسط اش قطع و وصل شد!!!
یا حضرت جرجیس!
داشتم به اتاقم می رفتم که دیدم آقای رئیس حراست که جلوتر از من بود، سرعتش را کم کرد تا بهش برسم. گفتم عنقریب است که چیزی بگوید! طبق معمول بعد از اینکه سر تا پایم را برانداز کرد با لبخندی گل و گشاد گفت: " خانم بی خاطره! در چهره شما آرامشی هست که من هر وقت شما را می بینم، آرامش پیدا می کنم. خدا شاهده جدی عرض می کنم. " !!!!
نفهمیدم چطوری خودم را انداختم توی اتاق و ترکیدم از خنده!!! :)))
قسم هم می خورَد! خدایا توبَه!!!
رفتیم مثلاً ژانر وحشت ببینیم! آخر هم بر ما معلوم نشد پس چرا خودمان و دیگران همه اش در حال خندیدن بودیم! خودمانیم، این آقای جیرانی هم ما را گرفته ها! آخر مرد حسابی، این چه فیلمی است به خورد جماعت می دهی؟! مگر با یک مشت ابله طرفی؟! نه یک فیلم نامه درست و حسابی، نه یک داستان منسجم، نه شخصیتهای پرداخته شده و قابل باور، نه فضای واقعی!!! فیلم رویایی ساخته ای برایمان؟! دور و بر ما پر است از این آدمهای روان پریش و حتی بدتر از آنها! برای روایت آنها نیازی نبود به این همه جنگولک بازی و کارهای محیرالعقول! خلاصه خوشمان نیامد از فیلم یخ زده ات!
در حاشیه: این سینمای اریکه ایرانیان واقع در شهرک غرب، عجب جای با کلاسی است! ساختمانی شیک با دکوراسیون زیبا! به عمرمان سینمای این چنینی ندیده بودیم! بماند که اول فیلم برق قطع شد و دو سه بار هم وسط اش قطع و وصل شد!!!
یا حضرت جرجیس!
داشتم به اتاقم می رفتم که دیدم آقای رئیس حراست که جلوتر از من بود، سرعتش را کم کرد تا بهش برسم. گفتم عنقریب است که چیزی بگوید! طبق معمول بعد از اینکه سر تا پایم را برانداز کرد با لبخندی گل و گشاد گفت: " خانم بی خاطره! در چهره شما آرامشی هست که من هر وقت شما را می بینم، آرامش پیدا می کنم. خدا شاهده جدی عرض می کنم. " !!!!
نفهمیدم چطوری خودم را انداختم توی اتاق و ترکیدم از خنده!!! :)))
قسم هم می خورَد! خدایا توبَه!!!