● بی منت می مستم ز پیمانه تو

اول: امسال از رسیدن ماه رمضان یک جور دیگر خوشحال هستم. جداً با سالهای گذشته فرق می کند. یک جور احساس نیاز است. نیاز به بازگشت. نمی دانم چقدر موفق می شوم. ولی می دانم که دارم تلاش می کنم.

دوم: فردا قرار است چند نفر از بچه ها دفاع کنند. من هم مثلاً قرار بود جزء این ها باشم. ولی نشد. دلایل زیادی داشت. شاید مهمتر ینش این بود که نمی خواستم استرسِ بیش از حد بر من وارد شود. استرسی که بیمارم می کند! الان ناراحت نیستم. بالأخره یک روز هم نوبت ما می شود. برایشان آرزوی موفقیت دارم.

سوم: چرا فکر می کنیم همیشه حق با ماست و اگر کسی مثل ما فکر نکرد باید مورد تمسخر و توهین قرار گیرد؟! چرا خودمان را عقل کل می دانیم و هر صدای مخالفی را در نطفه خفه می کنیم؟! چرا اعتدال برایمان امری ناممکن است و باید حتماً یا از این طرف بام بیفتیم و یا از آن طرف؟! چرا استبداد در رگ و ریشه مان است و می خواهیم به هر قیمتی فقط حرف خود را به کرسی بنشانیم؟! واقعاً چرا؟!!!

چهارم: نوشتنم نمی آید!


Labels:

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره