● قصههای جزیره (2)
روز سوم با اون آقاهه هماهنگ کردیم که برای سانس ساعت 12 آکواریوم به ما خبر بده که اگه برنامه هست خودمونو برسونیم. توی پردیس بودیم که همه موبایلها از زندگی ساقط شدن! یهویی و بیدلیل! ما هم مجبور شدیم برگردیم هتل. آقاهه جلوی چشم خودمون تماس گرفت با نمیدونم کجا و بهش گفتن که برنامه کشتی برقراره. ما هم با عجله خودمونو رسوندیم به اسکله. روی اسکله آقای نگهبان به ما گفت که برنامه کنسل شده باز. ما بهش گفتیم ولی به ما گفتن هست. اونم صاف برگشت گفت کشتی به اون بزرگی اگه قرار بود بره الان شما میدیدینش! دیدیم خب راست میگه! ولی از اونجایی که ما هیچوقت کم نمیاریم، رفتیم قایق موتوری سوار شدیم! D:
وای نمیدونین چه حالی داشت قایق سواری بر روی امواج نیلگون خلیج فارس! یعنی هر چی بگم کم گفتم (ماندانا جون! اینجای قضیه جات خیلی خالیتر از جاهای دیگه بود. چون یادته اون سال برای اینکه سه تا دختر بودیم، جرأت نکردیم سوار شیم؟! حالا چون دو تا بودیم و دیگه سنی هم ازمون گذشته، به قول بیتا نات اونلی سوار شدیم بات آلسو دو بار هم سوار شدیم! D:)!!! اون آقای ناخدا هم
نامردی نکرد و طوری قایق رو روند که خیس خیس شدیم! خیلی کیف داشت!
بقیه روز به پارک دلفینها گذشت. ایندفعه اصلاً مثل دفعه قبل نبود. حالا یا حس و حال ما تغییر کرده بود یا برامون تکراری شده بود. تنها نکته جالب قضیه اون موقعی بود که نقاشی دلفین رو گذاشتن به مزایده! و کمکم کار داشت به جایی میرسید که از حقوق یکماه ما
میزد بالا! آخرش هم 450 هزار تومن خریدنش!!! آره داداش! اینجوریاس!
روز چهارم فقط روز دریا بود. برای ساعت 2:30 بعد از ظهر بلیت برگشت داشتیم. از تهران خبر میرسید که برف اومده اونم چه برفی و بیم اون میرفت که پروازمون لغو بشه! ما بیخیال پرواز و اینا اول رفتیم یه خورده توی آب و ماسههای نرم راه رفتیم. بعدش هم رفتیم دوچرخه سواری. وای! نمی دونین دوچرخه سواری توی اون هوای پاک با چشمانداز دریا و ساحل و درخت چه حس خوبی به آدم میده! بعدش دیدیم که باید هر جوری شده یه بار دیگه سوار قایق بشیم! نمیبردنمون. میگفتن دریا طوفانیه. ما هم زنگ زدیم به همون ناخدای دیروزی و گفتیم بیاد یه بار دیگه ما رو ببره! (شمارهشو همون دیروز ازش گرفته بودیم ! D:)! هتل رو باید ساعت 12 تخلیه میکردیم. یعنی فقط نیم ساعت وقت داشتیم. زنگ زدیم هتل و گفتیم ما یه جا کار داریم (!!!) نیم ساعت اتاقو دیرتر تحویل بدیم اشکال نداره؟! قبول کردن! D:
قایق سواری برای بار دوم هم به همون اندازه بار اول حال داد. ایندفعه ما رو برد یه جایی وسط دریا و قایق رو نگه داشت تا ماهیها رو ببینیم. آب اینقدر زلال و شفاف بود که اعماق دریا و ماهیهای شناور به طرز باور نکردنیای، کاملاً دیده میشدن! واقعاً زیبا بود.
قایقران یه پسر خیلی جوون بود. سنشو که ازش پرسیدم گفت 20 سالشه. ازش در مورد درآمدش پرسیدم. گفت روزی 150 هزار تومن! یعنی ما اساساً ول معطلیم! بعد از اینهمه درس خوندن و یکماه دور از جون شما، جون کندن، آخر برج حقوقمون به اندازه یه
قایقران هم نیست!
بعد از قایق سواری بدو بدو رفتیم و اتاق رو تخلیه کردیم و این دفعه برای اولین بار به موقع به پرواز رسیدیم! تنها حالگیری این سفر تعطیل بودن پلاژ بانوان بود که گفتن برای عید دارن تعمیرش میکنن. مثل دفعه قبل این بار هم نرفتیم. بنابراین زیاد هم غصه نخور ماندانا جونم! ;)
وای نمیدونین چه حالی داشت قایق سواری بر روی امواج نیلگون خلیج فارس! یعنی هر چی بگم کم گفتم (ماندانا جون! اینجای قضیه جات خیلی خالیتر از جاهای دیگه بود. چون یادته اون سال برای اینکه سه تا دختر بودیم، جرأت نکردیم سوار شیم؟! حالا چون دو تا بودیم و دیگه سنی هم ازمون گذشته، به قول بیتا نات اونلی سوار شدیم بات آلسو دو بار هم سوار شدیم! D:)!!! اون آقای ناخدا هم
نامردی نکرد و طوری قایق رو روند که خیس خیس شدیم! خیلی کیف داشت!
بقیه روز به پارک دلفینها گذشت. ایندفعه اصلاً مثل دفعه قبل نبود. حالا یا حس و حال ما تغییر کرده بود یا برامون تکراری شده بود. تنها نکته جالب قضیه اون موقعی بود که نقاشی دلفین رو گذاشتن به مزایده! و کمکم کار داشت به جایی میرسید که از حقوق یکماه ما
میزد بالا! آخرش هم 450 هزار تومن خریدنش!!! آره داداش! اینجوریاس!
روز چهارم فقط روز دریا بود. برای ساعت 2:30 بعد از ظهر بلیت برگشت داشتیم. از تهران خبر میرسید که برف اومده اونم چه برفی و بیم اون میرفت که پروازمون لغو بشه! ما بیخیال پرواز و اینا اول رفتیم یه خورده توی آب و ماسههای نرم راه رفتیم. بعدش هم رفتیم دوچرخه سواری. وای! نمی دونین دوچرخه سواری توی اون هوای پاک با چشمانداز دریا و ساحل و درخت چه حس خوبی به آدم میده! بعدش دیدیم که باید هر جوری شده یه بار دیگه سوار قایق بشیم! نمیبردنمون. میگفتن دریا طوفانیه. ما هم زنگ زدیم به همون ناخدای دیروزی و گفتیم بیاد یه بار دیگه ما رو ببره! (شمارهشو همون دیروز ازش گرفته بودیم ! D:)! هتل رو باید ساعت 12 تخلیه میکردیم. یعنی فقط نیم ساعت وقت داشتیم. زنگ زدیم هتل و گفتیم ما یه جا کار داریم (!!!) نیم ساعت اتاقو دیرتر تحویل بدیم اشکال نداره؟! قبول کردن! D:
قایق سواری برای بار دوم هم به همون اندازه بار اول حال داد. ایندفعه ما رو برد یه جایی وسط دریا و قایق رو نگه داشت تا ماهیها رو ببینیم. آب اینقدر زلال و شفاف بود که اعماق دریا و ماهیهای شناور به طرز باور نکردنیای، کاملاً دیده میشدن! واقعاً زیبا بود.
قایقران یه پسر خیلی جوون بود. سنشو که ازش پرسیدم گفت 20 سالشه. ازش در مورد درآمدش پرسیدم. گفت روزی 150 هزار تومن! یعنی ما اساساً ول معطلیم! بعد از اینهمه درس خوندن و یکماه دور از جون شما، جون کندن، آخر برج حقوقمون به اندازه یه
قایقران هم نیست!
بعد از قایق سواری بدو بدو رفتیم و اتاق رو تخلیه کردیم و این دفعه برای اولین بار به موقع به پرواز رسیدیم! تنها حالگیری این سفر تعطیل بودن پلاژ بانوان بود که گفتن برای عید دارن تعمیرش میکنن. مثل دفعه قبل این بار هم نرفتیم. بنابراین زیاد هم غصه نخور ماندانا جونم! ;)