● از روزگار غریب
قبل نوشت: سفرنامه تا اطلاع ثانوی تعطیل است چون اعصاب نداریم بشینیم 10 بار یه عکسو آپلود کنیم! دعا میکنیم هر چه زودتر اینترنتمان آدم شود! آمین!
اول: سه روز تعطیلی خیلی حال داد! یعنی حالشو بردیم اساسی! هیچ کار تفریحیِ خاصی نکردما! تازه همهش هم بشور و بساب و خونه تکونی بود! ولی باز صد شرف داشت به سر کار رفتن! به خصوص صبحها که این ساعته زنگ میزنهها، انگار داره بهم فحش میده! خوابم میاد خب! اصلاً چند وقته با سر کار رفتن حال نمیکنم! هیچ انگیزهای ندارم! همه چی تکراری و حتی آزار دهنده شده! دیدن بعضی رفتارا حالمو بد میکنه! من آدم این سیستم نیستم! ولی چارهای ندارم. یا باید خودمو وفق بدم باهاش یا باید دُممو بذارم رو کولمو و برم بیرون از این مملکت! این رئیسه هم هی گیر میده که پنجشنبهها بیا! آخه بابا جون! من روزای هفته رو هم به زور میام! بیخیال ما یکی شو تو رو جدت! لا اله الّا الله!
دوم: من باب تنوع سریعاً پذیرفتم که سه روز خارج از اداره برم کلاس! بالأخره از قدیم الایام گفتن از این ستون به اون ستون فرجه. بریم ببینیم فرجه از کجا ظاهر میشه!
سوم: خیلی بده آدم دل کسی رو بشکنه. به خصوص اگه ناخواسته باشه و تو اصلاً قصدت این نبوده باشه. ولی بعضی وقتها بعضی حرفا، باعث میشه دیگران از ما برنجن. خیلی باید مواظب بود. ما مسئول هستیم در قبال تأثیری که روی دیگران میذاریم. دلم نمیخواد رفتارم، گفتارم، نوشتههام، دیگران رو ناراحت کنه. من کسی هستم که کوله باری از خطاها و رفتار ناپسند و اخلاق نادرست رو به دوش میکشم. اونوقت چطوری میتونم به بقیه درس اخلاق بدم و یا اصلاً عقاید گاه مسخره و بیخود خودم رو به اونا تحمیل کنم! باور کنید من هر چی که اینجا میگم، اگه گاهی لحنش تنده، اول و قبل از هرکسی با خودمم! دارم خودمو تنبیه میکنم. به خودم یادآوری میکنم. من با این کارنامه خاکستری، تازه اگر نخوام بگم سیاه، چطوری میتونم تو، تویی که من حالا حالاها باید بدوم تا بهت برسم، رو شماتت کنم عزیز؟! قصدم این نبود. این نوشتهها خط خطیهای یه بچه روی کاغذ ذهنه. تو جدی نگیر. ببخش مهربان.
اول: سه روز تعطیلی خیلی حال داد! یعنی حالشو بردیم اساسی! هیچ کار تفریحیِ خاصی نکردما! تازه همهش هم بشور و بساب و خونه تکونی بود! ولی باز صد شرف داشت به سر کار رفتن! به خصوص صبحها که این ساعته زنگ میزنهها، انگار داره بهم فحش میده! خوابم میاد خب! اصلاً چند وقته با سر کار رفتن حال نمیکنم! هیچ انگیزهای ندارم! همه چی تکراری و حتی آزار دهنده شده! دیدن بعضی رفتارا حالمو بد میکنه! من آدم این سیستم نیستم! ولی چارهای ندارم. یا باید خودمو وفق بدم باهاش یا باید دُممو بذارم رو کولمو و برم بیرون از این مملکت! این رئیسه هم هی گیر میده که پنجشنبهها بیا! آخه بابا جون! من روزای هفته رو هم به زور میام! بیخیال ما یکی شو تو رو جدت! لا اله الّا الله!
دوم: من باب تنوع سریعاً پذیرفتم که سه روز خارج از اداره برم کلاس! بالأخره از قدیم الایام گفتن از این ستون به اون ستون فرجه. بریم ببینیم فرجه از کجا ظاهر میشه!
سوم: خیلی بده آدم دل کسی رو بشکنه. به خصوص اگه ناخواسته باشه و تو اصلاً قصدت این نبوده باشه. ولی بعضی وقتها بعضی حرفا، باعث میشه دیگران از ما برنجن. خیلی باید مواظب بود. ما مسئول هستیم در قبال تأثیری که روی دیگران میذاریم. دلم نمیخواد رفتارم، گفتارم، نوشتههام، دیگران رو ناراحت کنه. من کسی هستم که کوله باری از خطاها و رفتار ناپسند و اخلاق نادرست رو به دوش میکشم. اونوقت چطوری میتونم به بقیه درس اخلاق بدم و یا اصلاً عقاید گاه مسخره و بیخود خودم رو به اونا تحمیل کنم! باور کنید من هر چی که اینجا میگم، اگه گاهی لحنش تنده، اول و قبل از هرکسی با خودمم! دارم خودمو تنبیه میکنم. به خودم یادآوری میکنم. من با این کارنامه خاکستری، تازه اگر نخوام بگم سیاه، چطوری میتونم تو، تویی که من حالا حالاها باید بدوم تا بهت برسم، رو شماتت کنم عزیز؟! قصدم این نبود. این نوشتهها خط خطیهای یه بچه روی کاغذ ذهنه. تو جدی نگیر. ببخش مهربان.