● نمایشگاه کتاب
بیست و سومین نمایشگاه مثلاً بینالمللی کتاب تهران همون چیزی بود که توقع داشتم. این روند نزولی در کیفیت، از چند سال پیش شروع شد. یعنی تقریباً از همون وقتی که محل نمایشگاه منتقل شد به مصلی. انگار قراره هر چیزی که ما ازش خاطرات خوب داریم تبدیل بشه به یه افتضاح!
همون چند سال پیش، هرچی همه داد زدن که بابا! مصلی جای نمایشگاه نیست، تو گوش هیچ کدوم از مسئولین نرفت که نرفت (البته یک پا بودن مرغ این مثلاً مسئولین الان دیگه برامون یه امر اثبات شدهس!). ما هنوز یک ربع نبود که وارد شبستان شده بودیم که بدجوری نفس کم آوردیم! از چهار بند تنمون عرق که میریخت هیچی، مجبور بودیم انواع بوهایی رو که توسط هیچ هواکشی، تهویه نمیشدن تحمل کنیم! (بیچاره بیتا که حالش هم خیلی بد بود ولی طفلک بدون اینکه غر بزنه با من میومد!). بنابراین بسنده کردیم به دیدن چند غرفه بزرگ (چشمه، سوره مهر، ققنوس، مرکز و غرفه کوچک نشر ماهی)، که البته اگر اینا رو هم نمیدیدیم هیچ چیز خاصی رو از دست نمیدادیم! کتابهای روی میزها تقریباً تکرار همون پارسالیها بود و من میتونم بگم که بیش از 50 درصدشون رو تو کتابخونه خودم داشتم و لازم نبود اینهمه رنج نمایشگاه رفتن رو به جون بخرم!
تنها جای دیگهای که رفتیم، سالنهای کودک و نوجوان بود. اونم البته بیشتر منظور غرفه کانون پرورش فکری بود (داشتم به این فکر میکردم که عجب اسم مضحکی! پرورش فکری کودکان و نوجوانان! مگه اصولاً فکر کردن ممنوع نیست؟!). خیر سرم میخواستم برای بچههای دور و برم کتاب بخرم که از بچگی یاد بگیرن کتاب به دست گرفتن رو! انتشارات قدیانی هم تو همون راسته کودک و نوجوان بود! میخواستم ازش "نشت نشا" (رضا امیرخانی) رو بگیرم به چند نفر کادو بدم. بسکه من حال کردم با این کتاب!
همین! کل نمایشگاه دیدن ما محدود بود به همین. بیش از این هم زیادی بود! بعدش هم فکر کنم یه دو هزار کیلومتری راه رفتیم تا رسیدیم یه جا که شام بخوریم! خسته و کوفته و دیر وقت هم رسیدیم خونه!
در پایان تشکرمیکنم از همه کسانی که رسماً گند زدن (و میزنن) به همه خاطرات و علایق ما! زیاده عرضی نیست.
پ.ن: مثل اینکه زیاده عرضی هست! :D
1. اکثر بچهها با چشم گریون دنبال بابا مامانا بودن! آخه کودک آزاری هم حدی داره! مثلاً بچه رو میخوای کتاب خون کنی با این وضعیت؟! این که طفلکی از هر چی کتابه متنفر میشه! نوزاد برای چی برمیداری با خودت میاری بیانصاف!
2. به نظر میرسید بازار اسباب بازی و پوستر و نقاشی روی صورت گرمتر از بازار کتاب بود!
3. جمعیت برای روزی مثل سه شنبه، وسط هفته، بیشتر از انتظار بود! یعنی یه غوغایی بود که بیا و ببین. من فقط موندم با اینهمه کتابخونی که این مملکت داره، این سرانه پایین که با جرح و تعدیل تازه شده این، از کجا اومده پس؟!!
4. خواهران و برادران گشت ارشاد در کلیه ورودیها و جایگاهها حضور فعال داشتن. البته من ندیدم به کسی گیر بدن. هر چند موارد گیردار کم نبودن!
5. تابلوی شماره همه غرفهها مزین بود به جمله مبارک "همت مضاعف، کار مضاعف".
6. تقریباً همه دختران غرفهدار هدبند داشتن. شنیده شده که همون روزای اول برادران محترم تجمع اعتراضی داشتن به حجاب این خواهران! این خواهران محترم هم هدایت شده بودن ظاهراً!
7. از اونجایی که ما هیچوقت به خودمون بد نمیگذرونیم، سعی کردیم بهمون خوش بگذره که گذشت ;).
8. آهان! چی خریدم؟! تقریباً هیچی! "دستکش قرمز" سپیده شاملو- نشر مرکز، "ترلان" و "رازی در کوچهها" فریبا وفی - نشر مرکز (دومی رو کادو دادم)، "شب ممکن" محمدحسن شهسواری، "نگران نباش" مهسا محب علی، "یوسف آباد، خیابان سی و سوم" سینا دادخواه (اینو خونده بودم قبلاً ولی چون داده بودمش به کسی دوباره یکی برا خودم خریدم)، "مرگ بازی" پدرام رضایی زاده (اینو هم برای کسی گرفتم)، هر چهار تا از نشر چشمه. دو تا هم "نشت نشا" رضا امیرخانی. چند تایی هم کتاب برای بچهها. همین.
همون چند سال پیش، هرچی همه داد زدن که بابا! مصلی جای نمایشگاه نیست، تو گوش هیچ کدوم از مسئولین نرفت که نرفت (البته یک پا بودن مرغ این مثلاً مسئولین الان دیگه برامون یه امر اثبات شدهس!). ما هنوز یک ربع نبود که وارد شبستان شده بودیم که بدجوری نفس کم آوردیم! از چهار بند تنمون عرق که میریخت هیچی، مجبور بودیم انواع بوهایی رو که توسط هیچ هواکشی، تهویه نمیشدن تحمل کنیم! (بیچاره بیتا که حالش هم خیلی بد بود ولی طفلک بدون اینکه غر بزنه با من میومد!). بنابراین بسنده کردیم به دیدن چند غرفه بزرگ (چشمه، سوره مهر، ققنوس، مرکز و غرفه کوچک نشر ماهی)، که البته اگر اینا رو هم نمیدیدیم هیچ چیز خاصی رو از دست نمیدادیم! کتابهای روی میزها تقریباً تکرار همون پارسالیها بود و من میتونم بگم که بیش از 50 درصدشون رو تو کتابخونه خودم داشتم و لازم نبود اینهمه رنج نمایشگاه رفتن رو به جون بخرم!
تنها جای دیگهای که رفتیم، سالنهای کودک و نوجوان بود. اونم البته بیشتر منظور غرفه کانون پرورش فکری بود (داشتم به این فکر میکردم که عجب اسم مضحکی! پرورش فکری کودکان و نوجوانان! مگه اصولاً فکر کردن ممنوع نیست؟!). خیر سرم میخواستم برای بچههای دور و برم کتاب بخرم که از بچگی یاد بگیرن کتاب به دست گرفتن رو! انتشارات قدیانی هم تو همون راسته کودک و نوجوان بود! میخواستم ازش "نشت نشا" (رضا امیرخانی) رو بگیرم به چند نفر کادو بدم. بسکه من حال کردم با این کتاب!
همین! کل نمایشگاه دیدن ما محدود بود به همین. بیش از این هم زیادی بود! بعدش هم فکر کنم یه دو هزار کیلومتری راه رفتیم تا رسیدیم یه جا که شام بخوریم! خسته و کوفته و دیر وقت هم رسیدیم خونه!
در پایان تشکرمیکنم از همه کسانی که رسماً گند زدن (و میزنن) به همه خاطرات و علایق ما! زیاده عرضی نیست.
پ.ن: مثل اینکه زیاده عرضی هست! :D
1. اکثر بچهها با چشم گریون دنبال بابا مامانا بودن! آخه کودک آزاری هم حدی داره! مثلاً بچه رو میخوای کتاب خون کنی با این وضعیت؟! این که طفلکی از هر چی کتابه متنفر میشه! نوزاد برای چی برمیداری با خودت میاری بیانصاف!
2. به نظر میرسید بازار اسباب بازی و پوستر و نقاشی روی صورت گرمتر از بازار کتاب بود!
3. جمعیت برای روزی مثل سه شنبه، وسط هفته، بیشتر از انتظار بود! یعنی یه غوغایی بود که بیا و ببین. من فقط موندم با اینهمه کتابخونی که این مملکت داره، این سرانه پایین که با جرح و تعدیل تازه شده این، از کجا اومده پس؟!!
4. خواهران و برادران گشت ارشاد در کلیه ورودیها و جایگاهها حضور فعال داشتن. البته من ندیدم به کسی گیر بدن. هر چند موارد گیردار کم نبودن!
5. تابلوی شماره همه غرفهها مزین بود به جمله مبارک "همت مضاعف، کار مضاعف".
6. تقریباً همه دختران غرفهدار هدبند داشتن. شنیده شده که همون روزای اول برادران محترم تجمع اعتراضی داشتن به حجاب این خواهران! این خواهران محترم هم هدایت شده بودن ظاهراً!
7. از اونجایی که ما هیچوقت به خودمون بد نمیگذرونیم، سعی کردیم بهمون خوش بگذره که گذشت ;).
8. آهان! چی خریدم؟! تقریباً هیچی! "دستکش قرمز" سپیده شاملو- نشر مرکز، "ترلان" و "رازی در کوچهها" فریبا وفی - نشر مرکز (دومی رو کادو دادم)، "شب ممکن" محمدحسن شهسواری، "نگران نباش" مهسا محب علی، "یوسف آباد، خیابان سی و سوم" سینا دادخواه (اینو خونده بودم قبلاً ولی چون داده بودمش به کسی دوباره یکی برا خودم خریدم)، "مرگ بازی" پدرام رضایی زاده (اینو هم برای کسی گرفتم)، هر چهار تا از نشر چشمه. دو تا هم "نشت نشا" رضا امیرخانی. چند تایی هم کتاب برای بچهها. همین.
Labels: ادبیات, عمومی, نمایشگاه کتاب