● مثلاً بهارانه!

تازه از مسافرت برگشتم. یعنی همین اول سالی سه روز از مرخصی‏ها پَر! لحظه تحویل سال تو عروسی بودیم. یعنی کلهم اصلاً نفهمیدیم کی این اومد و کی اون یکی رفت! ولی خب با توجه به اینکه میگن سالی که نکوست از لحظه سال تحویلش پیداست، انتظار میره که امساله رو خدا وکیلی دیگه عروس شیم! گوش شیطون کر! D:
حالا که برگشتم منگ منگم! اصلاً نمی‏دونم این چند وقته چه خبر بوده و دنیا دست کی بوده! اونجا تعطیل تعطیل بودم. خیلی خوب بود. آدم هر چی کمتر بدونه بهتره. نمی‏دونید مردم تو شهرستان چقدر راحت زندگی می‏کنن. بی‏‏خیال دنیا و سیاست. زندگی خودشونو می‏کنن بی‏دغدغه. هر کاری هم بخوان می‏کنن. دیگه کاری ندارن به اینکه دنیا دست کیه. شبا تا سه، چهار صبح بیدار، صبحا تا ساعت ده، یازده خواب! ناهار ساعت چهار بعد از ظهر، شام ساعت یازده، دوازده شب! یعنی یه چیز بی‏سابقه تو زندگی خانواده ما! کلاً خیلی خوش گذشت. فقط حالا بعد از اینهمه شب زنده‏داری و روزخوابی، نمی‏دونم فردا چطوری صبح به اون زودی باید پا شم برم سرکار! خیلی سخته‏ها!



الان فقط اومده بودم که بگم سال نو مبارک باشه. قبل از سال نشد تبریک بگم. امیدوارم برای یک بار هم که شده سال خوبی داشته باشیم. امیدوارم سالی مثل سال 88 هیچ وقت دیگه تو زندگی‏هامون تکرار نشه. برای همه آرزوی سلامتی دارم.

Labels: , , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 3 خاطره