● پرواز را به خاطر بسپار

نمی دونم چرا نمی تونم با موضوعی که اینقدر تکراری و عادیه کنار بیام! آخه مگه میشه مسئله ای که تا این حد ملموس و نزدیکه، اینقدر باورنکردنی و دور باشه! مرگ همونقدر طبیعی و روزمره است که زندگی و تولد. مگه اینطور نیست؟! پس چرا من نمی تونم بفهممش؟! چرا درکش برام سخته؟! نه فکر کنید که با مرگ خودم مشکل دارما! نه اصلاً! من همین الان هم با آغوش باز پذیرای مرگ هستم، ولی فقط و فقط مرگ خودم!
شاید خیلی خودخواهی باشه ولی من فکر می کنم طاقت اینو ندارم که مرگ یکی از عزیزانم رو ببینم. بارها به این مسئله فکر کردم. برای خودم حلاجی ش کردم. به عنوان یک امر محتوم و حتی لازم بهش نگاه کردم ولی باز هم تنها نتیجه ای که گرفتم، چشمان پر از اشک و بغضی دردناک بوده!!!
به نظر من توی اینطور مسائل، همه چیز بستگی به نوع جهان بینی و ایدئولوژی آدم داره. در بین افراد مختلف با ایدئولوژیهای متفاوت، کسانی که توی مسلک و ایده شون، حالا هر چی میخواد باشه، ثابت قدم تر و معتقدتر هستن، موضوعاتی مثل مرگ براشون حل شده تره.
من خیلی تلاش کردم که از این دریچه هم به مرگ نگاه کنم. با اینکه این روش هم باعث نشد که من بتونم آستانه تحملم رو بالا ببرم ولی یه چیزی برام روشن و حتی اثبات شد. وقتی مرگی اتفاق میفته، خداوند چنان صبری به بازماندگان میده که تقریباً باور نکردنیه. حداقلش برای من یکی که باور نکردنیه! اینکه می بینم، یک نفر می تونه بعد از مرگ پدر، مادر و یا دیگر عزیزانش، بعد از یک مدت، دوباره به زندگی عادیش برگرده، خیلی برام عجیبه ولی اتفاقیه که همیشه تکرار میشه و هممون دیدیمش.
با همه این اوصاف، باید بگم من خیلی می ترسم. واقعاً می ترسم از روزی که شاهد مرگ کسانی باشم، که دوستشون دارم. خدا جونم! من به هر چی اعتقاد نداشته باشم، به رحمت و مهربونی تو کاملاً ایمان دارم. ازت میخوام که یا به من معرفت حقیقی عطا کنی تا در برابر طوفانهای زندگی استوار باشم، یا مرگ من رو قبل از مرگ عزیزانم قرار بدی. آمین.





+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره