● ایندفعه رو دیگه جدی جدی موندم که چی بگم!

ساعت نزدیک یازده شب بود که تلفن زنگ زد. مینا بود. حرفش رو با یه سؤال بی ربط شروع کرد:
_ بَربط یعنی چی؟
همینکه اومدم جواب بدم، با کمی اضطراب و هیجان تعریف کرد:
_ دیشب یکی از همکلاسیهام بهم اس ام اس زده. نمی دونم چطوری بهت بگم ( کمی مکث کرد ). نوشته حیف که تو ازدواج کردی، وگرنه من خیلی دوست داشتم با تو ازدواج کنم! بعد هم که برخورد تند منو دید گفت: " این اولین باریه که تونستم حرف دلمو به کسی بزنم" !!!!

بعدش هم چند تا از این اس ام اس های احساسی بهش زده و گفته نیاز داره که با اون صحبت کنه و چند دفعه به موبایلش زنگ زده! طفلک مینا همون موقع مهمونی خونه پدر شوهرش بوده.
امشب دوباره بهم زنگ زد. گفت دیشب از شدت ناراحتی دل درد شدید گرفته. جداً این نوع بشر داره به کجا میره؟! دیدید وقتی یه حیوون ماده یکی از نرها رو انتخاب میکنه، بقیه میرن پیِ کارشون؟ پس ما کجای کار هستیم؟!!!



+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره