● بازمانده روز
بهترین قسمت روز شب است.
اصولاً وجود نام نجف دریابندری بر یک اثر، اعتبار ویژهای به اون اثر میبخشه. به خصوص برای منی که آشنایی چندانی با ادبیات جهان ندارم و اغلب به همین ادبیات شکسته بسته و گاه تقلیدی خودمون دلبستهام. "بازمانده روز" رو کسی (شاید بعداً بشه گفت دوستی!) منتسب به اهالی فرهنگ و مطبوعات و ادبیات به من داد که بخونم. نویسنده این کتاب، کازو ایشی گورو، یک انگلیسیِ اصالتاً ژاپنیه که جایزه بوکر رو که ظاهراً یه جایزه بسیار معتبر ادبی در انگلستانه برای این کتاب دریافت کرده.
"بازمانده روز" خاطرات یا به نوعی مرور زندگی یک پیش خدمته که سالها در خدمت یه اشرافزاده انگلیسی به نام لرد دارلینگتن بوده و از این رهگذر شاهد تعیین مسیر تاریخ و خدمت و خیانت اشرافزادگان و سیاستمداران دوران خودش بوده. به همین خاطر شاید پر بیراه نباشه اگه این داستان رو به "روایتی غیر رسمی از تاریخ " برداشت کنیم.
راستش رو بخواین کتاب رو که شروع کردم از لحن رسمی راوی که بوی کهنگی میداد به هیچ وجه خوشم نیومد.در ضمن فضای داستان، اون فضای لوکس و اشرافی، بالکل برای من بیگانه بود و بدتر از همه شخصیت اصلی داستان (استیونز) که علاوه بر اینکه هیچ تصور یا علاقهای به شغلش نداشتم (چون بیشتر حرفها و روایتهای راوی حول و حوش قوانین و مقررات همین شغل میگذشت!)، از شخصیت منفعل و رباتیاش هم حالم بهم میخورد! و به همین دلایل خیلی مقاومت کردم که کتابوهمون اول نذارم کنار! ولی بعد از خوندن پیشگفتار مترجم نمیدونم چی شد که ورق برگشت! من اصولاً پیشگفتار کتابها رو قبل از خوندن داستان نمیخونم چون تا حدود زیادی داستان رو لو میدن و هیجان قصه رو از بین میبرن. ولی این دفعه علاوه بر راهنمایی اون کسی که کتاب رو بهم داده بود مبنی برخوندن پیشگفتار، هیجانی هم وجود نداشت که بخواد از بین بره! مهمترین چیزی که از خوندن پیشگفتار نصیبم شد نحوه نامگذاری کتاب بود در ترجمه اون. چون علاوه بر اینکه دقت نظر مترجم رو میرسوند، همه ابعاد کتاب و منظور و مقصد نویسنده رو هم روشن میکرد و این برای من کمک زیادی بود در جهت علاقمند شدن به داستان!
متن کتاب با اینکه همونطور که گفتم متن فاخر، تاریخ گذشته و نسبتاً ثقیلیه ولی برای هرخوانندهای که تا حدی با زبان انگلیسی آشنا باشه تسلط بالای نویسنده در ادبیات و توانایی اون در بهکار گیری لغات و بازی با اونها رو نشون میده. و حالا شما فکر کنید اون مترجمی که این تسلط و توانایی رو در هر دو زبان داشته چه میکنه!!!
خوندن کتاب منو گاهی به شدت غمگین میکرد. خوندن سرگذشت کسانی که به نوعی میشه گفت زندگی از دست رفتهای داشتن منو بدجوری یاد زندگیهای خودمون (زندگی خودم!) میندازه. اگرچه مثلاً پیام داستان این بود که روزهای گذشته، گذشته و باید بازمانده و باقی مانده عمر رو دریابیم ولی آینده اونقدرها روشن نیست که بشه به این چیزها دل بست!
"برای عده زیادی از مردم شب شیرینترین قسمت روز است. پس شاید این که گفت تو نباید این قدر به پشت سرت نگاه کنی، درست گفت؛ باید طرز نگاه مثبتتری اتخاذ کنم و سعی کنم بازمانده روز را دریابم. چه حاصلی دارد که مدام به پشت سرمان نگاه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم که چرا زندگیمان آن طور که میخواستهایم از آب درنیامده؟ واقعیت سرسخت، مسلماً برای امثال بنده و شما، این است که چارهای نیست، جز اینکه سرنوشت خودمان را به دست آن آقایان برجستهای بسپاریم که در مرکز این دنیا قرار دارند و خریدار خدمات ما هستند...".
بازمانده روز/ نویسنده: کازو ایشی گورو/ مترجم: نجف دریابندری/ نشر کارنامه
اصولاً وجود نام نجف دریابندری بر یک اثر، اعتبار ویژهای به اون اثر میبخشه. به خصوص برای منی که آشنایی چندانی با ادبیات جهان ندارم و اغلب به همین ادبیات شکسته بسته و گاه تقلیدی خودمون دلبستهام. "بازمانده روز" رو کسی (شاید بعداً بشه گفت دوستی!) منتسب به اهالی فرهنگ و مطبوعات و ادبیات به من داد که بخونم. نویسنده این کتاب، کازو ایشی گورو، یک انگلیسیِ اصالتاً ژاپنیه که جایزه بوکر رو که ظاهراً یه جایزه بسیار معتبر ادبی در انگلستانه برای این کتاب دریافت کرده.
"بازمانده روز" خاطرات یا به نوعی مرور زندگی یک پیش خدمته که سالها در خدمت یه اشرافزاده انگلیسی به نام لرد دارلینگتن بوده و از این رهگذر شاهد تعیین مسیر تاریخ و خدمت و خیانت اشرافزادگان و سیاستمداران دوران خودش بوده. به همین خاطر شاید پر بیراه نباشه اگه این داستان رو به "روایتی غیر رسمی از تاریخ " برداشت کنیم.
راستش رو بخواین کتاب رو که شروع کردم از لحن رسمی راوی که بوی کهنگی میداد به هیچ وجه خوشم نیومد.در ضمن فضای داستان، اون فضای لوکس و اشرافی، بالکل برای من بیگانه بود و بدتر از همه شخصیت اصلی داستان (استیونز) که علاوه بر اینکه هیچ تصور یا علاقهای به شغلش نداشتم (چون بیشتر حرفها و روایتهای راوی حول و حوش قوانین و مقررات همین شغل میگذشت!)، از شخصیت منفعل و رباتیاش هم حالم بهم میخورد! و به همین دلایل خیلی مقاومت کردم که کتابوهمون اول نذارم کنار! ولی بعد از خوندن پیشگفتار مترجم نمیدونم چی شد که ورق برگشت! من اصولاً پیشگفتار کتابها رو قبل از خوندن داستان نمیخونم چون تا حدود زیادی داستان رو لو میدن و هیجان قصه رو از بین میبرن. ولی این دفعه علاوه بر راهنمایی اون کسی که کتاب رو بهم داده بود مبنی برخوندن پیشگفتار، هیجانی هم وجود نداشت که بخواد از بین بره! مهمترین چیزی که از خوندن پیشگفتار نصیبم شد نحوه نامگذاری کتاب بود در ترجمه اون. چون علاوه بر اینکه دقت نظر مترجم رو میرسوند، همه ابعاد کتاب و منظور و مقصد نویسنده رو هم روشن میکرد و این برای من کمک زیادی بود در جهت علاقمند شدن به داستان!
متن کتاب با اینکه همونطور که گفتم متن فاخر، تاریخ گذشته و نسبتاً ثقیلیه ولی برای هرخوانندهای که تا حدی با زبان انگلیسی آشنا باشه تسلط بالای نویسنده در ادبیات و توانایی اون در بهکار گیری لغات و بازی با اونها رو نشون میده. و حالا شما فکر کنید اون مترجمی که این تسلط و توانایی رو در هر دو زبان داشته چه میکنه!!!
خوندن کتاب منو گاهی به شدت غمگین میکرد. خوندن سرگذشت کسانی که به نوعی میشه گفت زندگی از دست رفتهای داشتن منو بدجوری یاد زندگیهای خودمون (زندگی خودم!) میندازه. اگرچه مثلاً پیام داستان این بود که روزهای گذشته، گذشته و باید بازمانده و باقی مانده عمر رو دریابیم ولی آینده اونقدرها روشن نیست که بشه به این چیزها دل بست!
"برای عده زیادی از مردم شب شیرینترین قسمت روز است. پس شاید این که گفت تو نباید این قدر به پشت سرت نگاه کنی، درست گفت؛ باید طرز نگاه مثبتتری اتخاذ کنم و سعی کنم بازمانده روز را دریابم. چه حاصلی دارد که مدام به پشت سرمان نگاه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم که چرا زندگیمان آن طور که میخواستهایم از آب درنیامده؟ واقعیت سرسخت، مسلماً برای امثال بنده و شما، این است که چارهای نیست، جز اینکه سرنوشت خودمان را به دست آن آقایان برجستهای بسپاریم که در مرکز این دنیا قرار دارند و خریدار خدمات ما هستند...".
بازمانده روز/ نویسنده: کازو ایشی گورو/ مترجم: نجف دریابندری/ نشر کارنامه
Labels: کتاب, معرفی کتاب