● سفرنامه حج - قسمت ششم

بعله! بالأخره بعد از گذشت شونصد روز اومدم مثلاً ادامه سفرنامه رو بنویسم! اینم سبک و سیاق جدید سفرنامه نویسیه! حالا دیگه باید ببینم چقدر حافظه‏م یاری می‏کنه!

بعد از شش روز توقف در مدینه، ساعت حدود ساعت پنج عصر به سمت مسجد شجره راه افتادیم. مسجد شجره در هشت کیلومتری مسجدالنبی قرار داره. کسانی که از مدینه به سمت مکه میرن باید فقط در مسجد شجره مُحرِم بشن، اونم داخل مسجد نه بیرون. از هتل مدینه همه سفید پوش شدیم. چهره‏ها کلی تغییر کرده بود! ولی اینهمه سفیدی در برابر اونهمه سیاهی‏ای که چشم ما بهش عادت کرده واقعاً دلنشین و آرامش بخش بود! و چه خوب که همه یکرنگ، نه یکرنگ بلکه بیرنگ، به مقدس‏ترین مکان زمین وارد میشیم.

اعضای کاروان در مقابل مسجد شجره

بردن دوربین به داخل مسجد شجره ممنوع بود. هرچند خیلی‏ها آورده بودن! حیاط مسجد مملو از جمعیت سفیدپوش بود. داخل هم همینطور. ما حدود سه ساعت در مسجد شجره توقف داشتیم. من یک کمی مضطرب بودم. البته چندان بدون دلیل هم نه ولی این اضطراب باعث شده بود که لذت کافی رو از حضور در چنین مکانی و انجام چنین مناسک زیبایی نبرم! در میقات کافیه لبیک رو بگی تا برای مدت کوتاهی مُحرم بشی. این دیگه به عهده خودته که بتونی تو این زمان مَحرم هم بشی.
وقتی مُحرم میشی انجام یه سری کارها برات ممنوع میشه. کارهایی که در حالت عادی هیچ نوع ممنوعیتی ندارن! باید خودِ خودت باشی وقتی میخوای در محضر پروردگارت ظاهر بشی. بدون هیچ زینتی. بدون هیچ آلایشی. رو نگیری، صورت نپوشونی، در آینه نگاه نکنی تا کمی خودِ خودنمات رو فراموش کنی، به بدنت لطمه نزنی. باید انسان باشی. همون انسان نیک سرشت فطری. دروغ نگی، قسم نخوری، نکُشی، طبیعت رو از بین نبری و حتی هیچ سلاحی هم نباید به همراه داشته باشی. خالصِ خالص مثل روزی که از مادر زاده شدی. زمینه مهیاست ولی برای من و خیلی‏های دیگه تنها به صورت نمادین! و کاش میشد واقعاً خالص شد. فکر کرد. عمیق شد. لبیک میگیم ولی چه لبیکی؟! مگر چقدر از انواع و اقسام شرک جدا شدیم که لبیک میگیم؟ جدا هم نه، چقدر سعی کردیم برای جدا شدن و دوری جستن؟! تقریباً هیچ! مگر چقدر التزام عملی داریم به توحید؟! از پدر و مادر و همسر تا دوست و رئیس و معلم، در هر کاری به نوعی، شریکی قائل شدیم برای او! امید به همه بستیم مگر او و توکل کردیم به همه غیر از او! سراسر ادعاییم و توقع! بماند! وقتی خدا با همه این احوال باز هم ما رو فرامی‏خونه و میخواد من چکاره‏م که حرف بزنم؟!

از مسجد شجره تا مکه راه تقریباً زیادیه. ساعت حدود دو نصفه شب بود که رسیدیم به هتل مکه. اول قرار بود راه به راه بریم اعمالمون رو انجام بدیم ولی بعد متأسفانه پشیمون شدن و قرار شد ساعت پنج صبح بریم برای انجام اعمال اونم بعد از صرف صبحانه! مصیبتی شده بود! همه جا پر بود از آینه. نپوشوندن صورت هم خودش مشکل عظیمی بود! من عادت دارم موقع خواب ملافه بکشم رو صورتم یا حداقل دستم رو بذارم رو پیشونیم! هیچکدومش نمیشد! یعنی عملاً تا صبح نخوابیدم! صبح هم به هیچ وجه میلی به صبحانه نداشتم.
تا همه جمع شدن و راه افتادیم هوا دیگه داشت روشن میشد و این یعنی باید اعمال رو تو گرمای روز انجام میدادیم! پر بودم از احساس شوق همراه با اضطراب! از در ملک فهد وارد مسجدالحرام شدیم. راهروی بلندی رو طی کردیم تا رسیدیم به خود خانه خدا. و چه عظمتی، چه حس بی‏نظیری. من آدم احساساتی‏ای نیستم ولی به واقع مبهوت شده بودم. قدم گذاشته بودم در وادی مقدسی که بهترین و صالح‏ترین بندگان خدا توش قدم گذاشته بودن و ساخته بودنش. مکانی که برگزیده خداست. و سجده کردم. این بار درست در مقابل جایی که همیشه از دوردستها به سمتش سجده کرده بودم. کاملاً نزدیک، کاملاً ملموس.

بیرون مسجد الحرام. باب ملک فهد.

نمایی از کعبه. در مقابل رکن حجرالاسود. رکنی که طواف از اونجا شروع و به اونجا ختم میشه.

نمای نزدیکتر. پشت سرم مسعی است. یعنی جای سعی بین صفا و مروه.

اعمال رو به صورت دسته جمعی شروع کردیم. با اینکه حج اصلاً در جمع معنا پیدا می‏کنه ولی من دوست داشتم تنها می‏بودم! آدم وقتی تنهاست تمرکز بیشتری داره انگار! طواف رو شروع کردیم. در مطاف. فاصله بین کعبه تا مقام ابراهیم. از رکن حجرالأسود که قیامتی بود! هفت دور. و بعد نماز خوندیم. پشت مقام ابراهیم. دو رکعت. اندکی استراحت. نوشیدن آب زمزم و شروع سعی. بین کوه صفا و کوه مروه. هفت دور. به تعداد دورهایی که هاجر دویده بود هراسان و گریان تا شاید قطره آبی برای اسماعیل لب تشنه‏ش پیدا کنه. و فاصله زیاده. هر چند الان سقف داره و پنکه و زمین صاف ولی مسیر اونقدر طولانی هست که توان از تو سلب کنه! چقدر دوست داشتم این نقش رو. بازی کردن نقش هاجر رو. ببینید این زن چقدر مقام والایی داره که همه، از زن و مرد، باید نقش اونو بازی کنن تا حجشون کامل بشه.

کوه صفا. به روایتی آدم بعد از هبوط بر این کوه فرود آمده و حوا بر کوه مروه.

مسعی. فاصله بین صفا و مروه حدود 394/5 متره. یعنی چیزی حدود سه کیلومتر در هفت دور.
اون چراغهای سبز در دو طرف فاصله‏ای قرار دارن که مردها باید اون فاصله رو در حالتی بین دویدن و رفتن (هروله) طی کنن. به تقلید از هاجر.

بعد از اتمام سعی باید تقصیر کنیم. یعنی مقداری از موی سر یا ناخن رو کوتاه کنیم. بعد از تقصیر دیگه مُحرم نیستیم و بعضی چیزهایی که بر ما حرام شده بود دوباره حلال میشه. آخرین مرحله انجام طواف نساء و نماز طواف نساء هستش که می‏تونیم هم همون موقع انجامش بدیم هم بعداً. ولی خب معمولاً همه اعمالشون رو تکمیل می‏کنن و قبل از بازگشت به هتل حاجی میشن. تولد دوباره. پاک پاکی اگر خدا بخواد. حتی احتمالش هم هیجان زده‏م می‏کنه!

و اما، عکاسی در مسجدالحرام برای بعضی آزاد و برای بعضی ممنوع بود! از اونجایی که کلاً دید خوبی نسبت به ایرانیها وجود نداره، من همه عکسامو با احتیاط گرفتم. آخرش هم اونطوری که می‏خواستم نشدن. در طبقات بالاتر هم که سخت‏گیریها بیشتر بود. من هم فقط تونستم چند تا عکس با موبایل بگیرم از بالا که البته اگر می‏خواستم با دوربین هم میشد! نخواستم چون حوصله دردسرنداشتم. در اون وادی کارهای مهمتری هست ;)



چند نما از مسجدالحرام و کعبه از طبقه بالا

باز هم ادامه دارد! امیدوارم به زودی!

Labels: , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره