● موضوع‌های پراکنده-3

نمی‌دونم کجای زندگی، کدوم اشتباه بزرگ رو کردم که الان یه جایی قرار گرفتم مثل اینجا! همه تو زندگیشون اشتباه می‌کنن. اشتباه‌های کوچک و بزرگ. به ازای هر اشتباهی، آدم باید یه تاوانی رو بپذیره. اگه نپذیره، خودش آسیب می‌بینه چون اون تاوان، اجتناب ناپذیر و غیر انتخابیه. غمگین بودن، تنها یه تاوان کوچیکه برای خیلی از اشتباه‌ها.
الان شاد بودن و شاد زیستن واقعاً هنره. غمگین بودن نه حالا، بلکه هیچ زمان دیگه‌ای هم هنر نبوده و نخواهد بود. نمی‌دونم هم اولین بار کی اینو باب کرد که جزء ژست‌های روشنفکری حساب بشه! اما غمگینی تو زمونه ما، واقعاً ژست نیست. تو زمونه‌ای که از در و دیوارش، رنج و بلا و مصیبت می‌باره، تو یه جامعه نکبت‌زده و رو به افول، چه چیزی باقی می‌مونه برای کسی که حوصله داشته باشه و بخواد ژست هم بگیره؟!
نمی‌دونم چرا این همه آسمون ریسمون بافتم! خلاصه یه جای کارم حتماً یه ایراد بزرگ داشته که حالا از من آدمی ساخته ناراضی، غمگین و تنها. نمیشه آدما رو عوض کرد. نمیشه خود رو عوض کرد. همیشه برمی‌گردی به اصل و ریشه حتی اگه یه عالم فاصله گرفته باشی ازش. بعضی وقتا فکر می‌کنم که اگه دوباره متولد می‌شدم چکار می‌کردم که نرسم به اینجا. ولی بعد که تکه تکه‌های زندگیمو میذارم کنارهم، می‌بینم که نمی‌تونم یا شاید هم نمیشه تغییر زیادی توش ایجاد کرد! هر کسی یه راه منحصر به فرد رو تو زندگی‌ش طی می‌کنه و نسخه کسی رو هم نمیشه برای یکی دیگه پیچید. الان هم که گذشته دیگه گذشته. من هیچ‌وقتِ دیگه بیست سالگی یا بیست و چند سالگی یا هر زمانی رو در گذشته تجربه نخواهم کرد. پس واقعاً چی رو میشه عوض کرد؟ آینده‌ای رو که پر از ابهام و تردیده؟! نمی‌دونم شاید هم من دارم مثل همیشه اشتباه می‌کنم. شاید این نشستن و دست رو دست گذاشتن و هر چه پیش آید خوش آیدها ازهمه اون اشتباهات گذشته‌م مهلک‌تر باشه و تاوان سنگین‌تری رو هم در پی داشته باشه. ولی خب راه حل جالبی هم به ذهنم نمی‌رسه. اینه که کلاً ول‌اش کردم. می‌ترسم آخرش به بی‌تفاوتی برسم و اون مرحله هم که قشنگ تیر خلاصه! آره، تیر خلاص!

Labels: ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره