● تنها در خانه
قصه از همون شبی شروع شد که خانم "ن"، من و خانم "م" رو دعوت کرد خونهشون به مناسبت مهمونی خداحافظی با خانم "م". همون شب بود که توی گلوم احساس سوزش شدید کردم و شروع کردم به خوردن قرص سرماخوردگی و لیموشیرین. فکرشو نمیکردم کارم به این حال خراب برسه!
وقتی سرفهها شدت پیدا کرد و امونمو برید، رفتم دکتر. پریشب بود. گفتم حالا فوقش یه آمپول دگزامتازون میده دیگه. دکتر گلومو که دید با چرک زیادی که داشت، یک عدد پنیسیلین، یک عدد دگزامتازون، مقادیر معتانبهی کپسول کوآموکسیکلاو و شربت کتوتیفن مرحمت فرمودن! گفت که از این ویروسهای جدیده. آمپولا رو که زدیم گفتیم حله دیگه. خوب شدیم. فرداش از سر اجبار پا شدیم رفتیم اداره چون یه کاری رو حتماً باید انجام میدادیم. نزدیکای ظهر دیگه داشتم از سر درد و حال خرابی میمردم! رفتم بهداری اداره. دکتر گفت اوضاع گلو و سینوسام خرابه و فرداشو برام استعلاجی نوشت. ساعت دو از اداره زدم بیرون و با دربست خودمو رسوندم خونه و افتادم! خانواده هم که همگی رفتن مسافرت و فکرشو بکن با این حال، من تنها، من غریب، من مریض! :(
امروز که بیدار شدم، حالم خیلی بهتر بود. واقعاً هیچچیز به اندازه استراحت و خواب باعث بهبود سرماخوردگی نمیشه. دیدم حالم بهتره، شروع کردم به تمیز کردن خونه و رفت و روب! یه کوت ظرف جمع شده بود. همه رو شستم، گاز و هود رو دستمال کشیدم، کابینتها رو تمیز کردم، یخچال رو پاک کردم، کف آشپزخونه رو تی کشیدم، پذیرایی رو جارو و گردگیری کردم، توالت و حمام رو شستم، ماشین لباسشویی رو زدم، ناهار پختم، چند تا مانتو اتو کردم، میوه شستم و آخر سر هم شام فردا رو درست کردم، لازانیا. یعنی مونده بودم خونه که استراحت کنم! سر جمع فکر نکنم تا همین الان دو، سه ساعت بیشتر نشسته باشم، بسکه همیشه تو خونه ما کار هست!
با این حال، الان تر و تمیز و حموم کرده و مرتب نشستم دارم وبلاگ مینویسم و حالم هم خیلی بهتره! D: کاش میشد همیشه آدم حداقل یه روز در هفته مرخصی بگیره و بشینه خونه. کار واقعاً باعث استهلاک آدم میشه. اگر کار جوهر مرده، برای زن چیزی جز دردسر و خیلی ببخشید، حمالی نیست! خسته شدیم به خدا. حالا جماعت نسوان میخواین فحش بدین، بدین. ما فعلاً تا اطلاع ثانوی موضعمون همینه! خدایا یه شوور پولدار و سخاوتمند به ما بده که ما دیگه نریم سر کار! آفرین D:
Labels: تنهایی, روزنوشت, زنان, زندگی, شخصی، وبلاگ