● تاکسی نوشت‌ها *

پرده اول

آقاهه از اون سنگین وزنا بود. از همینایی که خیلی هیکلی هستن. رفته بود نشسته بود صندلی جلو. من که نشستم، ظرفیت تکمیل شد ولی دیدم راننده نمیاد راه بیفته! وایساده بود بیرون به داد و بیداد که آی من نمی‌رم و تازه فنرهای صندلی جلو رو عوض کردم و از این حرفا! من که اولش تو حال خودم بودم و متوجه نشدم چه خبره. بعد که رانندهه با عصبانیت اومد نشست و با اون مسافر جلو دهن به دهن شد، تازه فهمیدم جریان از چه قراره! من که گفتم الان این آقا گندهه می‌گیره اونو له می‌کنه! ولی یارو فقط بهش گفت حیف که خانوم اینجا نشسته و پیاده شد و رفت!!! خب اینا باید چیکار کنن این سایزی هستن؟!!! 

پرده دوم

از یه خط دیگه اومد تو خط اکباتان مسافر سوار کرد. نوحه گذاشته بود. با صدای بلند. از سر اکباتان دیدیم آقا داره با سرعت حداکثر 40 میره. یه مسافر که پیاده شد، خانمی سوار شد که می‌خواست بره آزادی. گفت میخواد میدون پیاده بشه نه پارک‌سوار. کلی نشسته باهاش چونه می‌زنه که الان میدون شلوغه و قبل از میدون پیاده شو. خانومه گفت بابا من اصلاً پیاده میشم. نمیذاشت پیاده بشه ولی هی غر هم می‌زد! بعد میگه الان که می‌بینی من دارم آهسته میرم به خاطر اینه که نَرَم بیفتم تو ترافیک!!!!! از رو سرعت‌گیرا هم که با سرعت 20 رد میشد. مسافرا هم همینجور هاج و واج! هر چی هم بهش می‌گفتن گوش نمیداد! خلاصه از سر اکباتان تا فاز دو فکر کنم 20 دقیقه‌ای طول کشید!!!!!! 

پرده سوم

پول خُردام نو بود. فقط توی کیف پول یه تای ملایم خورده بود از وسط.  پولو که بهش دادم چشماش برق زد. کلی خوشحال شد. هم پول خرد بود و هم نو و چی بهتر از اینه برای راننده تاکسی! برگشته بهم میگه بَه چه پولای نویی. اینا رو از کجا آوردی. جواب ندادم. دوباره گفت: حتماً شوهرت بانکیه نه؟ خیلی جدی گفتم: نه! منتظر ادامه توضیحات بود که گفتم پیاده میشم! به مقصد رسیده بودم البته! ;)


* عنوان از کتاب "تاکسی نوشت‌ها" نوشته ناصر غیاثی

Labels: , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره