● خُرم آن روز کز این منزل ویران بروم

از این جامعه زن‌ستیز خسته‌م. واقعاً خسته‌م. قبلاً متنفر بودم ولی الان فقط خسته‌م. اینجا زن بودن یک جرمه، اگر نه در بهترین حالت، یک اتهام! من نه هیچ‌وقت فمنیست دو آتشه بودم و نه فعال زنان نه هیچ‌چیز دیگه ولی این دلیل نمیشه که از شرایط موجود رنج نبرم! خسته شدم از نگاه‌های تحقیرآمیز و جنسیتی، خسته شدم از جنس دوم بودن، خسته شدم از پذیرفتن حرف زور، از حرف و حدیث‌ها، از متلک‌ها، خسته شدم از اینکه برای هر نوع فعالیتی- زندگی اصلاً- مجبور باشم به توضیح، مجبور باشم به اثبات! 
یادمه یه جایی چیزی خوندم تو این مایه‌ها که تو یه کشوری مردم بسیار مواظبن در رفتار با زنان که نکنه یه وقت اونا فکر کنن که مثل سالیان دور جنس دوم حساب میشن! همون موقع هم البته باورم نشد که این می‌تونه حقیقت داشته باشه. ولی اگر باشه دوست دارم حتی برای یک روز هم شده اونو تجربه کنم. یک روز زندگیِ فارغ از جنسیت! اینجا، کوچک و بزرگ نداره. همه در هر موقعیت و مقامی (چه اجتماعی چه فکری)، از راننده تاکسی گرفته تا استاد دانشگاه، با هم هم‌عقیده‌ن! عقیده راسخشون هم همین زن ستیزیه! اینجا برعکسِ اونجا، عامدانه باید جنس دوم حساب بشی. اگر نه حتی در عمل، شده در حرف، در نگاه، در رفتار! 
خروجیِ فشارهایی چنین از طرف جامعه‌ای بیمار، لاجرم دختران و زنانی خیلی طبیعی و عادی نخواهد بود! زنانی که در خوشبینانه‌ترین حالت، یکی در میون افسرده‌ن! اعتماد به نفس ندارن، توقعات عجیب و غریب دارن، معنای خوشی و آزادی رو نمی‌دونن و کلاً زندگی کردن رو بلد نیستن. یک جور حسِ انتقام در همه دختران سرزمین من وجود داره و همین باعث میشه تلخ زندگی کنن! 
کاش می‌شد فرار کرد. کاش جای بهتری در زمین وجود داشت. نمی‌دونم آیا آسمان همه جا همین رنگه؟     

Labels: , , , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 0 خاطره