- کلماتی رو که برای تحبیب به کار میرن دوست دارم. انگار یه حس خوبِ نزدیکی به آدم میدن. چه اون کلماتی که با اسم آدم درست میشن، چه اونایی که خود کلمهشون محبتآمیزه! D: رمانتیک میشویم!!! D:
- ای وای، ای وای، ای وای از این چشمها! آبرو و حیثیت برای آدم نمیذارن که! رفتم اتاق رئیس جدید. از اونجایی که این رئیس جدید، رفیق گرمابه و گلستان ما هم هست، خب حرف خصوصی زیاد با هم داریم! دیدم رئیس اسبق هم نشسته تو اتاق. یه خورده نگاه نگاه کردم، مردد که برم نزدیک میز رئیس کارمو بهش بگم یا نه که یهو دیدم رئیس اسبق بلند شد گفت:"خب من برم"! یعنی خودم ترکیدم از خندهها! بعدش اومده بهم میگه:"یادت باشه ما رو بیرون کردیها!".خب به من چه که این 24 ساعت اتراق کرده تو اون اتاق! مگه خودش اتاق نداره! والله! ولی کلاً خیلی بده چشمای آدم حرف بزننها! شاید آدم نخواد کسی چیزی بفهمه! گرفتاری شدیما! اتابلو بازی! به مریم که نگاه میکنم تا تهش میره چی میخوام بگم یا چی تو ذهنمه! اصلاً یه وضع افتضاحی! D:
- رفته بودیم کلاس ورزش. خلوت بود. دو، سه نفر بیشتر نبودیم. ملت احساس صمیمیت بهشون دست داده بود، نشسته بودن از عشقولانههاشون حرف میزدن. خاطرههاشونو میگفتن و اینکه هیچکس عشق اول آدم نمیشه و از این حرفا. حالا اینا بیشترشون متأهل هم بودن. هیچکدومشون هم با عشقشون ازدواج نکرده بودن! بعد یکیشون اومده به من میگه:" تو تا حالا عاشق شدی؟" گفتم نه و خندیدم. دلم نمیخواست چیزی بگم و وارد بحث بشم. گفت:"مثل چی دروغ میگی! از خندهت معلومه!". بعد میگه:"نگو عاشق نشدم. کسی که عاشق نشده باشه، آدم نیست"! خب البته آدم کلاً عاشق که میشه ولی خب عشق داریم تا عشق. رو هر علاقهای نمیشه اسم عشق رو گذاشت که. بعدش هم به نظر من لزومی نداره آدم عشقش رو جار بزنه. نمیدونم چرا ولی این امر برای من یه امر خیلی خصوصیه! خیلی! بعداً فاطمه بهم گفت:"پس تو توی زندگیت چیکار کردی تا حالا؟! فقط کتاب خوندی؟! کتاب به چه درد میخوره؟!". الان بنده واقعاً شرمندهم از کتابخوانیم! مملکته داریم؟!!! D:
Labels: آدم, اجتماع, چرندیات, روزمره, زندگی, ورزش