● مقوله‏ای به نام ازدواج!

بنده اصولاً از ازدواج به شیوه سنتی تصور خوبی ندارم. به نظرم مسخره‏ترین نوع ازدواجه. تا یه مدت خیلی زیادی هم به هیچ وجه تن نمی‏دادم به این شیوه آشنایی. ولی حالا یه چند وقتیه که به نصیحت و اصرار زیاد خانواده و دوستان، تازه راضی شدم به اینکه دست کم اول طرفو ببینم بعد رد کنم! از چند موردی که پیش اومد و کار به ملاقات و صحبت کشید،هیچ دل خوشی ندارم و اون تصور بدی که داشتم هی داره بیشتر تقویت میشه!
آدمایی که من تا حالا دیدم، به قدری از ایده‏آل‏ها و تصورات من به دور بودن، که ادامه رابطه که هیچی، همون چند ساعت حرف زدن هم برام شده بود یه شکنجه مسجل! نمی‏دونم چرا از لحظه معرفی یک نفر تا لحظه پایان ماجرا اینقققدددددر حس بدی دارم! به قدری این فرآیند برام سخت و انرژی‏بَره که بعدش تا چند مدت حالم بده! اوایل فکر می‏کردم خب برای اینه که تجربه ندارم. ولی بعداً دیدم که نه! کلاً قرار نیست من نسبت به این پروسه حس خوبی داشته باشم! نمی‏دونم! شاید یه کم غیرعادی باشه این رفتار ولی بلد نشدم هنوز که باهاش چطوری کنار بیام!
سؤالی که همیشه تو ذهنم میاد اینه که چرا دنیای آدمایی که می‏بینم تا این حد با دنیای من فرق داره؟! حتی در مواردی که هر دو از یک نسل بودیم! چرا اون کسی رو که دلم میخواد هیچ‏وقت نمی‏بینم؟! یعنی چنین آدمی اصلاً وجود نداره؟! مگه میشه؟! باور کنید من هیچ‏وقت دنبال آدم فوق تصوری نبودم ولی کسانی رو که دیدم، حتی پنجاه درصد، پنجاه درصد که هیچی تو بگو بیست درصدِ چیزی که من میخوام نبودن و این بدجوری آدمو ناامید می‏کنه!
با این حال هنوز تصمیم نگرفتم که آدما رو نبینم (کاری که بی‏تا کرده!). به هر حال حشر و نشر با آدمای جدید، تجربیات جدید هم میاره. به قول مانی حداقلش اینه که بعداً یه "ای کاش" برات باقی نمی‏مونه که مثلاً کاش اونو هم دیده بودم! بگذریم. الان راحتم!

Labels: , , ,

+ | Balatarin Delicious Twitter FriendFeed | | 2 خاطره