● یک روز در خانه
از دیشب گلودرد و بدن درد شروع شد. ناگهانی و بدون دلیل. خوبه همین دو هفته پیش اومدن تو اداره واکسن آنفولانزا زدن بهمون! تمام شبو با دهن باز خوابیدم بس که بینیه گرفته بود! لرز هم داشتم. صبح که بیدار شدم دیدم به هیچوجه توان رفتن سر کار رو ندارم. از پنجره نگاه کردم دیدم برف نشسته. خوشحال شدم. برگشتم تو تخت و پتو رو کشیدم رو سرمو بیخیال کار.
طرفای نه صبح که بیدار شدم هنوز حالم خوب نبود. گفتم پاشم برم دکتر هم استعلاجی بگیرم هم ببینم چه مرگمه! بیرون برف خیلی قشنگی میومد. دلم میخواست حالم خوب بود یه کم قدم میزدم. دکترگفت گلوم التهاب داره. گفت آمپول میزنی؟ گفتم آره. گفت تا حالا پنسیلین زدی؟ گفتم نه. با یه عالمه تعجب گفت تا حالا پنسیلین نزدی؟!!! گفتم خب نه! گفت پس یه دگزامتازون نوشتم بزن! تازه خوبه درمونگاه بود. خب تست میکردی همونجا! هر چند همون بهتر که نزد! البته یادمه یه بار بچه که بودم شش سه سه زدم. این از همون خانواده پنسیلینه؟
خونه که برگشتم دلم میخواست حالا که توفیق اجباری نصیبم شده و نور روز رو دارم بشینم یه کم عکس بگیرم. ولی حس تو بدنم نبود. داروها اثر کرده بود و بدنم لَخت شده بود. فقط دلم میخواست بخوابم.
پیش زمینه کل روز البته چپ و راست شنیدن خبرای بد بود. دوباره سقوط هواپیما و عزادار شدن خانوادهها. انگار خوشحالی از نزول نعمت به ما نیومده! به خصوص وقتی میان میگن علت حادثه شرایط بد جوی بوده که البته واضح و مبرهنه که دلیلشون یه دلیل خیلی ت*میه! هر چند به نظر وزیر نکبت راه تعداد تلفات پایین بوده (بیش از 70 نفر!!!!) ولی کدوم آدم نرمالی هست که خبر مرگی چنین فجیع رو بشنوه و دلش به درد نیاد؟ گودر رو که باز کردم دیدم یه آیتم در میون از این موضوع حرف زدن و اظهار ناراحتی و طبق معمول فحش به دولت و مسئولان و این حرفا. ولی راستش رو بخواین من خیلی وقته که اعتقادمو به این مردم از دست دادم! دست خودم نیست ولی گریهها و زنجمورهها و غم مردم خوردناشنو باور نمیکنم. ما همهمون خیلی خوب بلدیم حرف بزنیم ولی در عمل چند بار نشون دادیم که چند مرده حلاجیم؟! بگذریم.
عصری که حالم بهتر شده بود یه کم عکاسی کردم. نتیجه کاملاً ناراضی کننده بود متأسفانه! ولی خب من عکاسی رو دوست دارم و سعی میکنم ناامید نشم. باید یه جایی عکس آپلود کنم ببنید و نظر بدید و راهنمایی کنید بلکه وضع یه کم بهتر شد!
راستی این برنامه "بفرمایید شام" رو وقت کردید حتماً ببینید. آینه تمام نمای اخلاق و رفتار ایرانیه. ببینم کلاً میتونید چند تا آدم منصف به دور از حب و بغض تو این جماعت پیدا کنید! شبکه من و تو 1. بهتره دیگه دهنمو ببندم (تایپمو ببندم!!!) D:
طرفای نه صبح که بیدار شدم هنوز حالم خوب نبود. گفتم پاشم برم دکتر هم استعلاجی بگیرم هم ببینم چه مرگمه! بیرون برف خیلی قشنگی میومد. دلم میخواست حالم خوب بود یه کم قدم میزدم. دکترگفت گلوم التهاب داره. گفت آمپول میزنی؟ گفتم آره. گفت تا حالا پنسیلین زدی؟ گفتم نه. با یه عالمه تعجب گفت تا حالا پنسیلین نزدی؟!!! گفتم خب نه! گفت پس یه دگزامتازون نوشتم بزن! تازه خوبه درمونگاه بود. خب تست میکردی همونجا! هر چند همون بهتر که نزد! البته یادمه یه بار بچه که بودم شش سه سه زدم. این از همون خانواده پنسیلینه؟
خونه که برگشتم دلم میخواست حالا که توفیق اجباری نصیبم شده و نور روز رو دارم بشینم یه کم عکس بگیرم. ولی حس تو بدنم نبود. داروها اثر کرده بود و بدنم لَخت شده بود. فقط دلم میخواست بخوابم.
پیش زمینه کل روز البته چپ و راست شنیدن خبرای بد بود. دوباره سقوط هواپیما و عزادار شدن خانوادهها. انگار خوشحالی از نزول نعمت به ما نیومده! به خصوص وقتی میان میگن علت حادثه شرایط بد جوی بوده که البته واضح و مبرهنه که دلیلشون یه دلیل خیلی ت*میه! هر چند به نظر وزیر نکبت راه تعداد تلفات پایین بوده (بیش از 70 نفر!!!!) ولی کدوم آدم نرمالی هست که خبر مرگی چنین فجیع رو بشنوه و دلش به درد نیاد؟ گودر رو که باز کردم دیدم یه آیتم در میون از این موضوع حرف زدن و اظهار ناراحتی و طبق معمول فحش به دولت و مسئولان و این حرفا. ولی راستش رو بخواین من خیلی وقته که اعتقادمو به این مردم از دست دادم! دست خودم نیست ولی گریهها و زنجمورهها و غم مردم خوردناشنو باور نمیکنم. ما همهمون خیلی خوب بلدیم حرف بزنیم ولی در عمل چند بار نشون دادیم که چند مرده حلاجیم؟! بگذریم.
عصری که حالم بهتر شده بود یه کم عکاسی کردم. نتیجه کاملاً ناراضی کننده بود متأسفانه! ولی خب من عکاسی رو دوست دارم و سعی میکنم ناامید نشم. باید یه جایی عکس آپلود کنم ببنید و نظر بدید و راهنمایی کنید بلکه وضع یه کم بهتر شد!
راستی این برنامه "بفرمایید شام" رو وقت کردید حتماً ببینید. آینه تمام نمای اخلاق و رفتار ایرانیه. ببینم کلاً میتونید چند تا آدم منصف به دور از حب و بغض تو این جماعت پیدا کنید! شبکه من و تو 1. بهتره دیگه دهنمو ببندم (تایپمو ببندم!!!) D:
Labels: اجتماع, بیماری, چرندیات, دغدغههای ذهنی, روزانه, روزمره, روزنوشت, زندگی, هذیان